بي‌عشق توام به سر نخواهد شد

شاعر : انوري

با خوي تو خوي در نخواهد شدبي‌عشق توام به سر نخواهد شد
وز حال منت خبر نخواهد شدآوخ که بجز خبر نماند از من
خود مي‌نشود مگر نخواهد شدگفتم که به صبر به شود کارم
دانم ز بتر بتر نخواهد شدگيرم که ز بد بتر شود گو شو
ديرم نشدست اگر نخواهد شدور عمر به کام من نشد کاري
کاخر دل او دگر نخواهد شدبا عشق درآمدم به دلتنگي
وز دور همي نگر نخواهد شدهجرانت به طعنه گفت جان مي‌کن
زين کار چنين به سر نخواهد شدجز وصل توام نمي‌شود در سر
خون شد دل و بس جگر نخواهد شدخون شد دلم از غمت چه مي‌گويم
در خاک لگد سپر نخواهد شدتا کي سپري بر انوري آخر