گل رخسار تو چون دسته بستند

شاعر : انوري

بهار و باغ در ماتم نشستندگل رخسار تو چون دسته بستند
چو چين زلف تو بر هم شکستندصبا را پاي در زلف تو بشکست
که نوک خار و برگ گل نرستندکه خواهد رست از اين آسيب فتنه
از آن دلها که در زلف تو بستندکرا در باغ رخسارت بود راه
ز غمزه‌ت يک جهان ترکان مستندکه در هر گلستانش گاه و بي‌گاه
همه خواهندگان لبها ببستندچو در پيش لبت از بيم چشمت
چه خواهي کرد مشتي زيردستندمنه بر کار اين بيچارگان پاي