زير بار غمي گرفتارم

شاعر : انوري

کاندرو دم زدن نمي‌آرمزير بار غمي گرفتارم
من از اين عمر و عيش بيزارمعمر و عيشم به رنج مي‌گذرد
همه شب تا به روز بيدارمدر تمناي يک دمي بي‌غم
دامنت چون ز دست بگذارمتا غمت مي‌کشد گريبانم
دامني پر ز آب و خون دارمحاصل دولت جواني خويش