عمر بي‌تو به سر چگونه برم

شاعر : انوري

که همي بي‌تو روز و شب شمرمعمر بي‌تو به سر چگونه برم
رخنه رخنه شد از غمت جگرمخونها از دو ديده پالودم
که من از تو بجز جگر نخورمتو ز شادي و خرمي برخور
که ز دست غم تو جان نبرممگر اين بود بخششم ز فلک
با قضا برنيامد آن حذرمچند برتافتم ز کوي تو روي