پاي بر جاي نيست همنفسم

شاعر : انوري

چه کنم اوست دستگير و کسمپاي بر جاي نيست همنفسم
از رسيلان ناله‌ي جرسمدر پي گرد کاروان غمش
که حمايت کند سگ و عسسمبر سر کوي او شبي گذرم
تا نگفتم طفيلي و مگسممحرم پسته‌ي لبت نشدم
راستي من هم اندرين هوسمگفتمش دل وصال مي‌طلبد
ماحضر جز به هجر دست رسمگفت با دل بگو که حالي نيست
رايگان هجر يافتم نه بسمدل مرا گفت هم به از هيچت
پاي در پيش و پاي بازپسمگويدم انوري در اين پيوند
پاي بر جاي نيست همنفسمگويم اينک از اينت مي‌گويم