هم مصلحت نبيني رويي به ما نمودن

شاعر : انوري

زايينه‌ي دل ما زنگار غم زدودنهم مصلحت نبيني رويي به ما نمودن
با روي تو چه رويست جز بندگي نمودنزانجا که روي کارست خورشيد آسمان را
آخر دلت نگيرد زين خويشتن ستودنبر چيست اين تکبر وين را همي چه خوانند
زلف کژت بسودن قول خوشت شنودندر دولت تو آخر ما را شبي ببايد
کردم ترا مسلم در جمله دل ربودناحسنت والله الحق داري رخان زيبا
فرمان تراست آري نتوان برين فزودنگفتي که خون و جانت ما را مباح باشد