گرچرخ را در اين حرکت هيچ مقصدست

شاعر : انوري

از خدمت محمدبن نصر احمدستگرچرخ را در اين حرکت هيچ مقصدست
آزاده‌اي که درخور صدرست ومسندستفرزانه اي که بابت گاهست وبالشست
با سير برق خاطر او ابر مقعدستبا بذل دست بخشش او ابر مدخلست
با راي او زبانه‌ي خورشيد اسودستاز عزم او طلايه تقدير منهزم
وز راستي چو حرف نخستين ابجدستچون حرف آخرست ز ابجد گه سخن
شغل ملوک و کار ممالک ممهدستتا ملک ز اهتمام تو تمهيد يافتست
هنگام دفع حادثه سد مسددستاي سروري که حزم تو تسديد ملک را
رسميست در جهان که جهاني مجددستاز عادت حميد تو هر دم به تازگي
از خجلت تو دست عطارد مقيدستتادست تو گشاده شد اندر مکاتبت
اصل عدد يکيست ولي نامعددستاصل جهان تويي و ازو پيشي آنچنانک
گويي که چشم افعي پيش زمردستچشم نياز پيش کف تو چنان بود
تاپاي تو ز مرتبه بر فرق فرقدستخصم ترا به فرق برست از زمانه دست
ماه و مجره اسب ترا نعل و مقودستاسب فلک جواد عنان تو شد چنانک
چون درقه‌ي مکوکب و درع مزردستتا شکل گنبد فلک و جرم آفتاب
تا بر فلک مجره چو تيغ مهندستتيغ فلک ز تيغ تو اندر نيام باد
چشم بلا و فتنه‌ي ايام ارمدستچشم بد از تو دور که در روزگار تو