اي ملک بهين رکن ترا کلک وزيرست

شاعر : انوري

کلکي که فلک قدرت و سياره مسيرستاي ملک بهين رکن ترا کلک وزيرست
تا عدل و ستم هست بشيرست و نذيرستکلکيست که در نظم جهان خاصه ممالک
وين سهل‌ترين معجز آن کلک و صريرستکلکي که بخواند به صرير آنچه نويسد
يکسر همه بر صورت فردوس و سعيرستمنسوج لعابش چه نسيجست کزو ملک
زين روي يقين شد که سميعست و بصيرستاقوال خرد بشنود و راز ببيند
کاندر سر او مايه‌ي صد چرخ اثيرستدر رجم شياطين ممالک چو شهابيست
هرچند به رخ زردتر از برگ زريرستاشک حدثان هيات او شاخ بقم کرد
شاخيست که بارش همه مضمون ضميرستبازيست که صيدش همه مرغان دماغند
چون گرد بلا نشو کند ابر مطيرستچون موج ستم اوج کند کشتي نوحست
تيريست کزوکار جهان راست چو تيرستابريست کزو کشت امل تازه و سبزست
بس پير و چو اطفال هنوزش غم شيرستني ني چو به حق درنگري شاخ نباتيست
جايش سر انگشت گهربار وزيرستاين مرتبه زان يافت که در نظم ممالک
در نسبت يکروزه اياديش حقيرستدستور خداوند خراسان که خراسان
چونان که ز انجم مثلا بدر منيرستآن صدر و جلال وزرا کز وزرا هست
هم خدمت او حصن صغيرست و کبيرستهم طاعت او حرز وضيع است و شريفست
با بحر دلش واسطه‌ي بحر غديرستبا ابر کفش حامله‌ي ابر عقيمست
جودش نه به معيار قليل است و کثيرستجاهش نه به اندازه‌ي بالا و نشيب است
حلمش به گه عفو چنان عذرپذيرستعفوش ز پي عذر شود عذر نيوشان
عزمش به گه قهر چنان گمشده گيرستقهرش به دم خصم شود معرکه‌جويان
باري عمري کو به هنر صد چو مجيرستکو خواجه کمالي که همي لاف علي زد
آن صبح برآمد که ز خورشيد گزيرستاي بار خدايي که ز راي تو جهان را
از پايه‌ي او هرچه نه قدر تو قصيرستانگشت اشارت به کمالت نرسد زانک
آن چيز که آن نيست ترا عيب و نظيرستدر ملک کمال تو همه چيز بيابند
خورشيد از آن بر حشم چرخ اميرستدر موکب راي تو جنيبت کشيي کرد
بهرام از آن والي اعمال خطيرستدر حضرت عاليت به خدمت کمري بست
وانجا که نه انصاف تو، فرياد و نفيرستآنجا که نه فرمان تو، بيداد و تعديست
ملکي که درو کلک همايونت وزيرستبر ملک فلک حکم کند دست دوامش
هيهات که ناساخته چون سوسن و سيرستهرکار که گردون نه به فرمان تو سازد
ملکي که کنون در کف او فتنه اسيرستاز معرکه‌ي فتنه به عون تو برون شد
واکنون مثل او مثل موي و خميرستتا دي مثل او مثل موزه و گل بود
بر خصم تو آموخته چون يوز و پنيرستاز شير فلک روي مگردان که حوادث
وان نقش به نزد همه‌شان نقش حريرستاين طرفه که چون دايره‌ها بر سر آبند
ناهيد زن مطربه و تير دبيرستتا مجلس و ديوان فلک را همه وقتي
تا نام صرير قلم و ناله‌ي زيرستدر مجلس و ديوان تو صد باد چو ايشان
تا بخت جوان شيفته‌ي عالم پيرستبيدار و جوان پيش تو هم دولت و هم بخت