به سعي نام تو شد فال مشتري مسعود

شاعر : انوري

ز عکس راي تو شد جرم آفتاب منيربه سعي نام تو شد فال مشتري مسعود
گه وقار زهي جرم بخش عذرپذيرگه نفاذ زهي فتنه‌بند کارگشاي
دهد شمايل حلم تو خاک را تشويرکند رواني حکم تو باد را حيران
هرآنچه جست ز اقبال يافت جز که نظيرکه بود جز تو که در ملک شاه و ملک خداي
که جست باد گمان يا نشست گرد ضميربر آستانه‌ي قدرت قضا نيارد گفت
پياز چرخ که در جنب قدر تست قصيرسموم حادثه از خصمت ار بگرداند
بهانه‌جوي به لوزينه در دهندش سيربه انتقام تو نشگفت اگر قضا و قدر
نبشت کلک تو بر آب جوي آيت تيرفکند راي تو در خاک راه رايت مهر
ز نفخ صور زيادت همي کند تاثيرصرير کلک تو در حشر کشتگان نياز
که شد به عون تو بيرون ز عقده‌ي تاخيربزرگوارا در حسب حال آن وعده
که از تامل آن هيچگونه نيست گزيربه وجه رمز در اين شعر بيتکي چندست
بدان دقيقه که آن بيتها کندتقريرسزد ز لطف توگر استماع فرمايي
رديف کنيت او شد ز ابتدا دو اميرز دست آن پدر فتح کز پي تعريف
به قدر جزو نخست از دو حرف لفظ صريربه من رسيد ز همنام چشم و چشمه‌ي مهر
درين دو هفته به فرمان شاه و امر وزيرچنين نمد که جزو دوم همي آرند
هزار همچو تو فارغ دل از صغير و کبيربه اهتمام خداوند کز عنايت اوست
در آن مضيق که آنرا جز اين نبد تدبيردعات گفتم و جاي دعات بود الحق
چه در قديم و حديث و چه در قليل و کثيربلي توقع من بنده خود همين بودست
به سعي تو که نيالود دامنش تقصيربه لطف تو که نپذرفت کثرتش نقصان
مطيع بخت جوان تو باد عالم پيرهميشه تا نبود در قياس پير جوان
زرشک روز بد انديش تو سياه چو قيرز اشک ديده‌ي بدخواه تو سفيد چو قار
زمان زمان سوي اين بنده‌ي غريب اسيرزهي ز بارگه ملک تو سفير سفير
خهي بيان تو آيات ملک را تفسيرزهي بنان تو توجيه رزق را قانون
به چشم جود تو در مايه‌ي وجود حقيربه ظل جاه تو در پايه‌ي سپهر نهان
نسيج کلک تو عنوان نامه‌ي تقديرنوال دست تو بطلان منت خورشيد