اي گشته نوک کلک تو صورت‌نگار ملک

شاعر : انوري

او بي‌قرار و داده مسيرش قرار ملکاي گشته نوک کلک تو صورت‌نگار ملک
چندين هزار تعبيه از کار و بار ملکيارب چگونه در سر کلکي توان نهاد
نور نگين زبانه نزد در يسار ملکتا کلک در يمين تو جاري زبان نشد
ديباچه‌ي قضا نکند پود و تار ملکالا از آن لعاب که منسوج کلک تست
آن رازدار غيب شد اين رازدار ملکعلم خداي بر دو قلم ساخت حل و عقد
وين تا ابد بساخت به يکبار کار ملکآن در ازل بکرد به يکبار ثبت حکم
آورده ناقد طرف از جويبار ملککلک ترا که عاقله‌ي نسل آدمست
پرورد دايه‌ي شرف اندر کنار ملکذات ترا که واسطه‌ي عقد عالمست
با آفتاب راي تو در نوبهار ملکعمريست تا که نشو نبات فساد نيست
از اعتدال دور تو بر شاخسار ملکالا نواي شکر نزد عندليب ذکر
دست بريده باز کشيد از عيار ملکبر چارسوي باس تو قلاب مفسدت
گر بگذرد به عهد تو در مرغزار ملکبر شير مرغزار فلک تب کمين کند
گفتا زهي دوام که دارد مدار ملکايام امتداد نفاذ ترا بديد
گفتا زهي اساس که دارد حصار ملکتقدير گرد باره‌ي حزم تو طوف کرد
گرچه زنور و سايه برون شد گذار ملکاز سايه‌ي وقوف تو بيرون نيافتند
نونو همي فزايد خويش و تبار ملکدايم چو خلق ساعت از امداد سعي تو
وي آستان تو ربض استوار ملکاي بارگاه تو افق آفتاب عدل
توقيع تو ز تاجوران در ديار ملکچون خوانمت وزير که صد پادشا نشاند
معراج تخت دولت و معلاق دار ملکيک مستحق نماند کز انصاف تو نيافت
احسنت شاد باش زهي حق‌گزار ملکفاروق حق و باطل ملک زمين تويي
بر پاي کرد نوبتي در جوار ملکخورشيد روزکي دو سه پيش از وزارتت
بر ناگرفته چون همه طفلان شمار ملکيعني که ملک را به وزارت سزا منم
آن در سواد سايه‌ي او بيخ و بار ملکچون در سواد ملک بجنبيد رايتت
هست از هزار گونه شرف يادگار ملکتقدير گفت خيمه بکن هين که آمد آنک
نه چون تويي که هرزه بري انتظار ملکباري کسي که ملک برد انتظار اوي
واندر بسيط او همه‌کس خواستار ملکاي ملک در بسيط زمين خواستار تو
اندر نهان ملت و در آشکار ملکتا روزگار دست تصرف همي کند
يک روزه روزگار تو جز روزگار ملکاي در تصرف تو جهان تا ابد مباد
يارت خداي باد و شکوه تو يار ملکعهدت قديم باد و به عهد تو ملک شاد
در زينهار تو نه تو در زينهار ملکملکي که خيمه از خم گردون برون ز دست
در مجلست سجود صغار و کبار ملکبر درگهت رکوع وضيع و شريف عصر