اي زرين نعل آهنين سم

شاعر : انوري

اي سوسن گوش خيزران دماي زرين نعل آهنين سم
با آتش تو چو ساق هيزماي باد صبا گرفته در گل
چون گرد سپهر سير انجمسير تو به گرد خط ناورد
بربسته قضا خواص مردمبر دامن کسوت بهيمه‌ات
برکنده قدر بروت قاقمبا نرمي حشوهاي شانه‌ات
چون گوي ز پاي سر کني گمره گم نکني و در تحرک
دردي ندهي ز اول خممضطر نشوي ز بستن نعل
بر گوشه‌ي آسمان زني سموقت جو اگر ز عجلت طبع
در سنبله‌ي سپهر گندماز بهر قضيم تو شود جو
بس تجربهات بي‌تعلمدر خدمت داغ و طوق صاحب
چون رحمت ايزدش ترحمآن عالم کبريا که عامست
تا غايت اين رونده طارموهم از پي کبرياش مي‌رفت
يعني که نمي‌کنم تبرمچون عاجز شد به طيره برگشت
آنجا که برد پي تسنمزان پس خبرش نيافت آري
از ننگ تصرف توهماي پايه‌ي کبريات فارغ
وي امر ترا قدر دمادماي حکم ترا قضا پياپي
اسب تو به سايه رخش رستمصدر تو به پايه تخت جمشيد
با طبع تو قطره‌ايست قلزمبا راي تو ذره‌ايست خورشيد
سر سبزي يافت از تراکمگردون به سر تو خورد سوگند
راي تو نگفت لاتنم قمبيدار نشد سپيده‌دم تاش
جايز شده بر قضا تقدمفرمان ترا که باد نافذ
آب آمده وانگهي تيممعهد تو و در زمانه تقديم
دايم لب برق با تبسمبا دست تو از ترشح ابر
وز عنف تو رسته نيش کژدماز لطف تو زاده نوش زنبور
تا عدل تو مي‌کند تجشمفتنه نکند همي تجاسر
کز دست تو مي‌کند تظلماز جمله‌ي کاينات کانست
اي عزم تو خالي از تلعثمخالي نگذاشتست هرگز
شکر تو زباني از ترنممدح تو ضميري از تفکر
بادي همه ساله در تنعمتا شکر مزيد نعمت آرد
بر هفت زمين ترا تحکمتا حکم نه آسمان روانست