در پناه اعتقادت ملک شاه | | اي به گوهر تا به آدم پادشاه |
کاندرو جز کبريا را نيست راه | | ستر ميمونت حريم ايزدست |
گرچه در انديشهسازي بارگاه | | از سياست آسمان بندد تتق |
گر کند در سايهي چترت نگاه | | ناوک عصمت بدوزد چشم روز |
آفتاب و سايه را از شاهراه | | پيش مهدت چاوشان بيرون کنند |
رفعت چتر تو يابد جرم ماه | | بر اميد آنکه از روي قبول |
کسوتي چون کسوت چترت سياه | | پوشد اندر عرصهگاه هر خسوف |
با ثبات دولتت کردي پناه | | آسمان سرگشته کي ماندي اگر |
آفرينش نامدي الا تباه | | گر وجود تو نبودي در حساب |
حق تعالي هست آگاه و گواه | | گر کسي انکار اين دعوي کند |
شکر جودت کي گذارد دهر داه | | قدر ملکت کي شناسد چرخ دون |
قيمت يوسف چه داند قعر چاه | | منصب احمد چه داند کنج غار |
در حجاب جاودان ماند گناه | | بوي اخلاقت بروم ار بگذرد |
صبح صادق زان همي خيزد پگاه | | نسبت از صدق تو دارد در هدي |
راند بر تقديم آدم آب و جاه | | گوهر افراسياب از جاه تو |
با گهر زايد همي مردم گياه | | خاک ترکستان ز بهر خدمتت |
ميچگويم کون شد بيدستگاه | | خون کانها کينهي دستت بريخت |
اينت دريا دست و کان دل پادشاه | | از تعجب هر زمان گويد سخا |
کهربا را روي زرد از هجر کاه | | اي ز عدل سرخرويت تا ابد |
کز جهان برخاست رسم دادخواه | | عدل تو نقش ستم چونان ببرد |
در اقاليم فلک ز انجم سپاه | | تا که دارد خسرو سيارگان |
از شرف سيارهاي بادا کلاه | | در سپاهت بر سر هر بندهاي |
ابلق ايامت اندر پايگاه | | تارک گردونت اندر پايمال |
بر سر اين سروري بيگاه و گاه | | سايهي سلطان که ظل ايزدست |
جاودان دولتفزاي و خصم کاه | | بخت روزافزون و حزمت شبروت |
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}