اي ترا گشته مسخر حشم ديو و پري

شاعر : انوري

کوش تا آب سليمان پيمبر نبرياي ترا گشته مسخر حشم ديو و پري
هست امروز همان رتبت پيغامبريزانکه در نسبت ملک تو که باقي بادا
آنکه در سايه‌ي او روز ستم شد سپريتويي آن سايه‌ي يزدان که شب چتر تو کرد
که بشارت بر فتح تو نشايد بشرينامه‌ي فتح تو سياره به آفاق برد
ملکا جاده‌ي انصاف چنان مي‌سپريخسروا قاعده‌ي ملک چنان مي‌فکني
که بدان پرده‌ي آواز کسري بدريکه بدين سده‌ي ناموس فريدون بکني
خويشتن را سزد ار صد چو سکندر شمريتو که صد سد سکندر کني از گرد سپاه
چه عجب ناقد اسرار قضا و قدرياي موازي نظر راي ترا نقش قدر
گر برحمت سوي آباد و خرابش نگريراي اعلاي ترا کشف شود حالت بلخ
بوده خواهان تو عمري به دعاي سحريدر زواياش همه طايفه‌اي منقطعند
همه از خانه برون و همه از دانه بريتو سليماني و اين طايفه موران ضعيف
چو شود کز سر پاي ملخي درگذريظاهر و باطن ايشان همه پاي ملخ است