ايا صدري که از روي بزرگي

شاعر : انوري

فلک را نيست با قدر تو بالاايا صدري که از روي بزرگي
غمي از دست و طبعت ابر و درياخجل از قدر و رايت چرخ و انجم
کمر در خدمتت بربسته جوزاکله با همتت بنهاده کيوان
به نسبت چون ثري پيش ثرياثريا با علو همت تو
بر راي صوابت عقل شيدابر دست جوادت چرخ سفله
درت همواره ماوا جاي آلاکفت پيوسته قسمت‌گاه روزي
نهان بنده بر راي تو پيدابه فضل اين قطعه برخوان تا که گردد
حريفاني چو بختت جمله برنابه اقبال تو دارم عشرتي خوش
بناميزد زهي شيرين و زيبامزين کرده مجلس‌مان نگاري
به خلوت بارهي چون سعد و اسمانشسته ز اقتضاي طالع سعد
ز وصلش روز من چون روي عذراز زلفش دست من چون روز وامق
مساعد همچو با يوسف زليخاموافق همچو با فرهاد شيرين
که‌مان چونين بود امروز و فردابر آن دل کرده خوش کز وصل دوشين
علاج درد او يعني که صهباچو چشمش نيم مستيم و مرا نيست
در اين يک ساعت از سوداي حمراچه صفراهاست کامروز او نکردست
نظام مجلس تو مجلس مابه انعام تو مي‌بايد که گردد
کمند قهر هر قاهر ز قهرت مقتصر باداسمند فخر دين فاخر ز فخرت مفتخر بادا
همه دوران او ايام نحس مستمر بادااگر گردون به يک ذره بگردد برخلاف تو
دوام محنت اعدات امر قد قدر باداقوام دولت ما را چو امر قدقضي گشتي
همه الواح معقودش جراد منتشر بادااگر کشتي عز و جاه جز بار تو برگيرد
زبان جهل صد دانا به جهلش بر مقر باداعروس طبع يک دانا اگر جز بر تو عيش آرد
چو وصف جنةالفردوس ماء منهمر باداصفاي صفه‌ي صدرت به صف صابران دين
عنان دولتت در دست الياس و خضر باداز بهر حفظ جانت را به هر جايي که بخرامي