تو آن فرزانه‌ي آزاد مردي

شاعر : انوري

که آزادي ز مادر با تو زادستتو آن فرزانه‌ي آزاد مردي
به ما بر دست فرمانت گشادستدلت گر يک زمان در بند ما شد
غرامت را به جاني ايستادستاگر بي‌تو نشستي بود ما را
حديثي از سر انصاف و دادستتو گر گويي که روز آمد به آخر
ترا هر گه که بينم بامدادستوليکن چون تويي روز زمانه