از آن سپس که به تعريض يک دوبارم رفت

شاعر : انوري

که مردمي کن و بخشيده بي‌جگر بفرستاز آن سپس که به تعريض يک دوبارم رفت
که گرت هيزم هر روزه نيست خر بفرستصفي موفق سبعي چو بارها مي‌گفت
که آنچه گفتي ار خشک نيست تر بفرستشبي به آخر مستي به طيبتش گفتم
نه زان قبل که ستوري پگاه تر بفرستغلام را بفرستاد بامداد پگاه
که آن حديث به دست آمدست زر بفرستبگويم از چه جهت گفت خواجه مي‌گويد
هفت پيکش هميشه در سفرستبه خدايي که در دوازده ميل
کو سواد مه و بياض خورستتخته‌ي کارگاه صنعت اوست
خاطرم آن درخت بارورستچمن بوستان نعت ترا
رايمش شاخ و بيهخ و برگ و بر استکه ز مدح و دعا و شکر و ثنا
به عنايت به سوي من نظرستگشته‌ام بي‌نظير تا که ترا
نه به شب خواب و نه به‌روز خورستکه مرا در وفاي خدمت تو
بهتر از توتياي چشم سرستخاک سم ستور تو بر من
آفرينش به جمله بي‌خطرستزانکه دانم که پيش همت تو
که شعار تو در جهان سمرستشعرم اندر جهان سمر زان شد
خاطرم لاجرم چو آب زرستزاتش عشق سيم نيست مرا