حاجبت رگ ز دست دانستم

شاعر : انوري

از چه معني از آنکه محرورستحاجبت رگ ز دست دانستم
عذر عذرت مخواه معذورسترگ زند هرکه او بود محرور
غم مخور تابحانه معمورستخيري خانه گر خراب شدست
که نه من لنگم و نه ره دورستمن ز خيري به تابخانه شوم
که ز آمد شد خدمت عصبم رنجورستتا مشقت ره طاعت نبرد هرگز گفت
گر به خدمت نرسد در دو جهان معذورستچون چنان شد که به هر گام دوره بنشيند
که به پريش گمان همه کس مغرورستهمه جور من از اين کهنه دو صندوق تهيست
اندرو هيچ طرب نيست که بي‌طنبورستخانه چون خانه‌ي بوبکر ربابيست وليک
در و ديوار تمني همه نامعمورستاي دريغا که برون رفت بدر عمر و هنوز
تات گويد که چنين‌ها ز مروت دورستحال او دور مشو با کرم خويش بگو
آخر ار مزد نباشد کم اگر مزدورستصلت و بخشش و مرسوم و مواجب بگذار
زانکه کابين شود آن را خلفي مقدورستعيد بگذشت و عروسي شد و سور آمده گير
تا چنين عيد و عروسي است چه جاي سورستدانم اين قطعه چو برخواند خواهد گفتن