خسروا گوهر ثناي ترا

شاعر : انوري

جز به الماس عقل نتوان سفتخسروا گوهر ثناي ترا
روي از شرم راي تو بنهفتدي چو خورشيد در حجاب غروب
راي عالي بر امتحان آشفتبيتي از گفته باز مي‌گفتم
جان به جاروب هيبت تو برفتگردي ار عقل داشت صحن دماغ
خرم اندر خلاف عجز بخفتنطقم اندر حجاب شرم بماند
تا به باغ بديهه گل نشکفتحيرتم بر بديهه خار نهاد
آشکارست اين سخن نه نهفتعذر مستي مگير و بي‌خردي
چون تويي را ثنا تواند گفت؟خود تو انصاف من بده چو مني
که شود با دماغ مستان جفتعقل الحق از آن شريفترست