خسروا روزي ز عمرم گر سپهر افزون کند

شاعر : انوري

يا نگيرد بسته مرگم چون مگس را عنکبوتخسروا روزي ز عمرم گر سپهر افزون کند
چون مسيح مريم از صفر حمل تا پاي حوتگر توانم سجده‌گاه شکر سازم ساحتت
هريکي اين روزها را از پي يک‌روزه قوتپس چه گويي صرف يارم کرد بر درگاه تو
اعتکاف سده‌ي درگاه حي لايموتبخت را داني که يارد کرد حي لاينام
مرد را سرگشته دارد اختلافات سموتطالب مقصود را يک سمت بايد مستوي
توامان با صبر چون وتر حنيفي با قنوتمن چو کرم پيله‌ام قانع به يک نوع از غذا
فضله‌ي کرمک نسيج‌الالف شد با برگ توتفضله‌ي طبعم نسيج‌الوحد از اين معني شدست
بو که چون مردان مسلم گرددت ملک سکوتانوري لاف سخن تا کي زني خاموش باش
کز اهل سموات به گوشت برسد صوتاي خواجه رسيدست بلنديت به جايي
تو زنده بماني و بميرد ملک‌الموتگر عمر تو چون قد تو باشد به درازي