به کلاهي بزرگ کرد مرا

شاعر : انوري

آنکه گيتي به چشمشس آمد خردبه کلاهي بزرگ کرد مرا
آب دستار خواجگيش ببردآنکه آب کلاهداري چرخ
بر کله گوشه‌ي زمانه سپردهر که پيشش کمر به خدمت بست
... در زهره‌ي سپهر نمود\N
پس چو از قله‌ي‌المبالاتشتا کلاهه بخورد و لب بسترد
دست از صحبتم چنان بکشيدپس از آن کس مرا به کس نشمرد
که نه محرم شدم به شادي و غمپاي بر فرق من چنان بفشرد
گفتم آن را کله چگونم نهمنه حريف آمدم به صافي و درد
خيز پيرا که راه ما غلط استکه کلاهي ببايدش زد و برد
آن جوان بخت را بپرس و بگويبه سر راه باز گرد چو کرد