افتخار جهان حميدالدين

شاعر : انوري

که خرد مدح تو همي خواندافتخار جهان حميدالدين
که نداند همي و نتوانددانکه از هيچ روي نتوان گفت
گرچه حالي تواند و داندماند يک چيز آنکه خود نکند
کز پي نفع کس قضا راندزانکه بر بي‌نياز واجب نيست
که سبب در ميانه بنشاندلم در افعال او نيايد از آن
فعل او کي به فعل ما ماندغني مطلق از غرض دورست
خويشتن بيش از اين نرنجاندهيچ تدبير نيست جز تسليم