اي خداوندي که از روي تفاخر بنده‌وار

شاعر : انوري

نعل اسبت اختران در گوش نه گردون کننداي خداوندي که از روي تفاخر بنده‌وار
آز را از بي‌نيازي جاودان قارون کنندآفتاب راي و ابر دست گوهربار تو
کهربا را چون عقيق از خاصيت گلگون کنندلمعه‌ي رخسار جاه و عکس اشک دشمنت
کان چنان هيکل نه در کوه و نه در هامون کنندبنده را شاگرد خوارزمي است شيطان هيکلي
در علاج جوع کلبي کوه اگر معجون کنندمعده‌اي دارد که سيري را درو اميد نيست
گر شياطين صورت امعاش بر جيحون کننداز نهيب او نهنگان رخت بر خشکي کشند
\Nيک دم ار خالي شود حلقش که زهرش باد و مار
از شره گويي همي حلواي صابوني خوردراست چون ديوي بود کش انکژه در ... کنند
حاش لله گر بماند يک مه ديگر به مروگر خمير نان او خود جمله از صابون کنند
کز نهيب معده‌ي او هر شبي تا بامدادآه و واويلا که تا اين چند مسکين چون کنند
مخت سوب و بکند او که از بيخم بکنداهل شهر و روستا بر نان همي افسون کنند
صاحبا يارب جزايت خير بادا خير کنطبع موزونم همي زانديشه ناموزون کنند
يا غلامي چند را از روي حسبت بر گمارکندرين موسم بسي خيرات گوناگون کنند
يا بکش اين کافر زن روسبي را آشکارتا شبيخون آورند و دفع اين ملعون کنند
يا بگو زان پيش کز عالم برآرد قحط کلپادشاهان از پي يک مصلحت صد خون کنند
يا بفرما اهل ديوان را که تا من بنده راتا به سيلي از حدود عالمش بيرون کنند