دراز گشت حديث درازدستي ما

شاعر : انوري

سپيد گشت به يک ره سپيدکاري برفدراز گشت حديث درازدستي ما
هوا و آب دو بحرند پر عفونت ژرفزمين و آب دو فعلند پر منافع سخت
چنانکه قليه افعي خوري بريق ترففغان من همه زين عيش تلخ و روي ترش
که از وجود من او را فراغتيست شگرففغان من ز خداوند من حميدالدين
ز زور لرزه‌ي دريا نه قبه ماند و نه ظرفدر اين چنين مه و موسم که درع ماهي را
قصيده‌اي که نه نقدش عيار يافت نه صرفبه صد هزار تکلف به خدمتش بردم
خبر نکرد مرا بعد هفته‌اي به دو حرفز عرض کردن و ناکردنش چنان که کنند