به حمد و ثنا چون کنم راي نظمي

شاعر : انوري

نه دشوار گويم نه آسان فرستمبه حمد و ثنا چون کنم راي نظمي
اگر وحي باشد هراسان فرستموليکن به حامي جناب حميدي
بگو تا مرا گر بود آن فرستمز فضل و هنر چيست کان نيست او را
سوي بارگاه سليمان فرستمهمي شرم دارم که پاي ملخ را
که خار مغيلان به بستان فرستمهمي ترسم از ريشخند رياحين
چه گويي که بر آب حيوان فرستممن و قطره‌اي چند سوئر سباعم
چه گويي که بر چرخ کيوان فرستممن و ذره‌اي چند خاک زمينم
نسيمي بدزدم به نيسان فرستمبه آبان گر از نکهت ميوه بادي
درخشي به خورشيد رخشان فرستمچه فرمايي از صدمت سنگ و آهن
شوم دسته بندم به رضوان فرستمهمه‌ي روضه‌ي من حشيش است يکسر
کز آن زله‌اي پيش لقمان فرستمهمه لقمه‌اي نيست بر خوان طبعم
برش تحفه‌گوي گريبان فرستمکرا گرد دامن سزد گوي گردون
بقاياي وسواس شيطان فرستمکسي را که نوباوه‌ي وحي دارد
خلف مي‌نيايد مگر جان فرستمسخن هست فرزند جانم وليکن
که نزديک موسي عمران فرستمنه شعرست سحرست از آن مي‌نيارم
فلان را همي پيش بهمان فرستمغرض زين سخن چيست تا چند گويم
اگر ژاژ طيان به حسان فرستمبه معبود طيان و ممدوح حسان
که من زيره هرگز به کرمان فرستمبهانه است اين چند بيت ارنه حاشا
که زنگار آهن سوي کان فرستمفرستاده شد گرچه نيکو نباشد
بر شير گردون گردان فرستمز کم دانشي گاو گردون چوبين
چنين خر سواري به ميدان فرستموگرنه چرا با چو رستم سواري