مرا دي ياسمن پيغام دادست
شاعر : انوري
به تو اي صاحب و صدر يگانه | | مرا دي ياسمن پيغام دادست | غرض را درج کرده در ميانه | | ز هر نوعي سخن گفتست پنهان | به سمع تو رساند بنده يانه | | چه فرمايي کنون پيغام او را | زند از کورهي مشرق زبانه | | مرا گفتست فردا کاتش صبح | که اي خلقت چو جودت بيکرانه | | بگو او را که ميگويد فلاني | نباشد نوبت از گشت زمانه | | چو در سالي مرا ده روز افزون | شوم تا سال ديگر آفسانه | | پس از ده روز خود تاخير کردم | همانا ناورد با من بهانه | | کنون درخواستي دارم ز خلقت | بگو تا مطرب آرند و چغانه | | دو روزک نيز در صحن چمن آي | مرا از لطف خود کن شادمانه | | به زير سايهي گل شادمان باش | من اندر باغ و تو در تاب خانه | | چون من بهر تو آيم خوب نبود | |
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}