اي جهان را موسم آزادگي ايام تو

شاعر : انوري

بنده کرده يک جهان آزاد را انعام تواي جهان را موسم آزادگي ايام تو
حلقه‌ي گوش فلک حرفي و آن از نام توسرمه‌ي چشم ملک گردي و آن از راه تو
گام بردارد نه بر وفق مراد و کام تودست تقدير آسمان را پي کند گر دور او
هفت اقليمت که باقي باد، هفت اندام توتو جهان کاملي اندر جهان مختصر
تا ابد مقصور شد بر جنبش و آرام توجنبش فيض کرم وارام طوفان نياز
غايت سيري خوش اندر عطاي عام توآز در آب و گل آدم نيامد تا نديد
تا فلک زد بي‌نيازي را علم بر بام توطبل بدخواه تو در زير گليم حادثه است
آسمان را گر اجازت يابد از پيغام تواز تصرف دست بربندد کف بر بحر و کان
لاجرم احياء آن ايام کرد ايام تواز محمد وز عمر شد کفر باطل دين قوي
آفتاب و ماه نو زيبد شراب و جام تواي در آن اندازه بزم جان‌فزايت کاندرو
آن رسانيد و شد از وجه دگر در وام تووام بودت گوهري بر آسمان مه زاسمان
دارد استظهار دور از دور بي‌انجام توآسمان از وام تو هرگز برون نايد ازآنک
در قفاي يکدگر بادند صبح و شام توتا که صبح و شام باشد در قفاي روز و شب
کام او را اعتقاد پاک جز در کام توچشمت از روي کرم بر انوري باد و مباد
بالغ او طفل تست و پخته‌ي او خام تومکث محسن در جهان بسيار باشد لاجرم