خداوند من عصمةالدين هميشه

شاعر : انوري

بجز ساکن ستر عصمت مباديخداوند من عصمةالدين هميشه
تو از بخت بيدار اندي که شاديز غم جاودان باد در خواب خصمت
نه بل خود تو هم عالم دين و داديتويي عالم داد و دين را مدبر
از آن روز کز مادر دهر زاديز کل جهان کس نظيري نزادت
نه از آتش و آب وز خاک و باديتو از عصمت صرف و تاييد محضي
به حق بزرگي و حري و راديسوئاليست من بنده را بشنو از من
نگويي به چندان کرم چون فتادياز آن پس که چندين سوابق نبودم
به هر موسم از بس عطاها که داديبه هر فرصت از بس رعايت که کردي
چو بدخدمتانم به صحرا نهاديچه بد خدمتي کردم آخر که اکنون
مزين به چندين هزار اوستاديدو هفته است تا خدمتي در عيادت
که تازان به نيک و به بد لب گشاديبه ستر رفيعت رسيدست بنگر
تو نيز از عنايت فرو ايستاديچو گردون به بيداد برخاست با من
که در هر دعا و ثنايش به يادينشايد فراموش کردن کسي را
چو لفظ مبادي مثل يا مناديچه گر در دعا قافيه دال گردد
نگويم که نايد ز من سند باديبه يک قافيه سند عيبي نباشد
مبادي تو هرگز به کام معاديمعادي مبادت وگر چاره نبود