مرگ پهلوي از زبان دامادش(4)


 






 
در باهاما اعليحضرت كنستانتين پادشاه سابق يونان هم به ما پيوست. او پس از خلع از سلطنت (به دليل كودتاي سرهنگ‌ها) تحت حمايت شاه قرار داشت و در كارهاي تجاري و اقتصادي با شاه همكاري مي‌كرد.
باهاما كه آمريكاييان آن را جزاير بهشت مي‌‌نامند مركز خوشگذراني جهان است و هيچ ممنوعيتي در اين كشور وجود ندارد. ثروتمندان از سراسر دنيا براي كامجويي از هر چيز ممنوع به اين كشور مي‌آيند، در باهاما قمارخانه‌ها و باشگاه‌هاي شبانه مجلل تا صبح كار مي‌كنند و مشتريان آنها شيوخ و شاهزادگان ثروتمند عرب و كلان سرمايه‌داران آمريكايي و اروپايي هستند. جيمز كراسبي كه ويلايش را به شاه اجاره داده بود مالك نيمي از مجلل‌ترين هتل‌ها و قمارخانه‌ها و عشرتكده‌هاي باهاما بود.
راكفلرها (ديويد و نلسون) هم در اين جزاير سرمايه‌گذاري‌هاي زيادي كرده بودند. در باهاما سن فحشاء از همه دنيا پائين‌تر است و چون هيچ قانوني براي محدود كردن كامجويي توريست‌هاي پولدار وجود ندارد مردم فقير از ساير كشورهاي اطراف به اينجا مي‌آيند تا فرزندان خردسال خود را به كامجويان بفروشند.
قاچاق انسان هم در اين جزيره رواج دارد و دختران خردسال از كشورهاي آمريكاي مركزي و حتي خاور دور به اين جزيره آورده مي‌شوند و پس از يك فصل توريستي جاي خود را به دختران جديد مي‌دهند.
در باهاما گاه مشاهده مي‌شود كه يك شيخ عرب شصت – هفتاد ساله سرگرم عشق‌بازي با يك دختر بچه ده – دوازده ساله و حتي با سنين كمتر است. شاه از اين همه آزادي‌ها در باهاما به وجد آمد و قدري روحيه‌اش بهتر گرديد و سرانجام در آن شرايط سخت بيماري يك شب به من پيشنهاد كرد تا به اتفاق براي تجربه كردن باهاما با هم به يكي از هتل‌ها برويم.
ترتيب اين كار را رابرت آرمائو داد و من و شاه موفق شديم شام را در خارج از اقامتگاه و در هتل ناسو به اتفاق دو دختر زيباروي كشور پرو كه به باهاما آمده بودند صرف كنيم!
جزاير باهاما در نزديكي ايالت فلوريداي آمريكا قرار دارند و اين نزديكي به آمريكا سبب قوت قلب شاه مي‌شد.
احساس نزديك بودن به آمريكا براي همه ما مطلوب بود و اميدوار بوديم كه به زودي شاه را به آمريكا ببريم و تحت معالجه قرار دهيم.
در مصر و مراكش كه بوديم احساس بدي داشتيم و هنگامي كه در موقع ظهر و غروب آفتاب صداي الله اكبر مساجد در شهر طنين افكن مي‌شد اعليحضرت دچار اضطراب مي‌شدند و به ياد صداي الله اكبر گفتن مردم تهران مي‌افتادند و آشكارا چهره‌اشان منقلب مي‌گرديد.
چند روزي كه در باهاما بوديم خيلي خوش گذشت و روزها كه شهبانو براي اسكي روي آب از اقامتگاه خارج مي‌شد چند دوشيزه باهامايي و آمريكايي (اهل ميامي) كه آرمائو استخدام كرده بود شاه را به حمام مي‌بردند و شستشو و ماساژ مي‌دادند.
در باهاما بعضي دوستان شاه داراي سرمايه‌گذاري‌هايي بودند. پرزيدنت سوهارتو (رئيس‌جمهوري اندونزي) و پسرانش در باهاما تعداد زيادي فاحشه‌خانه و قمارخانه بزرگ داشتند. تعدادي از عشرتكده‌‌ها هم متعلق به شاهزاده موناكو و فرانك سيناترا و پرزيدنت نيكسون بود.
غربيها خوشگذراني و تفريح را مذموم و بد نمي‌دانند و از عينك ما به فحشاء و روابط آزاد زن و مرد نگاه نمي‌كنند. من در آمريكا كه بودم مي‌ديدم بسياري از زنان آمريكايي چندين دوست پسر دارند و شوهر آنها هم اطلاع دارد و حرفي نمي‌زند!
در حالي كه در ايران و كشورهاي اسلامي اگر يك زن بخواهد آزادي عمل جنسي داشته باشد ممكن است جانش را از دست بدهند و در بهترين شرايط، دادگاهي و مجازات خواهد شد!
آن طور كه شاه برايم تعريف كرد تا قبل از انقلاب كوبا و روي كار آمدن فيدل كاسترو آمريكايي‌ها براي عيش و عشرت و تفريح به كوبا مي‌رفتند و كوبا فاحشه‌خانه بزرگ آمريكايي‌‌ها بود، اما پس از انقلاب كوبا كاسترو اين كشور را از درآمدهاي توريستي محروم كرد و با تعطيل قمارخانه‌ها و روسپي‌خانه‌ها صنعت توريسم كوبا را به نابودي كشاند و به همين خاطر سرمايه‌گذاران آمريكايي سرمايه‌هاي خود را به باهاما بردند و در آنجا به كار انداختند و موجب رونق اقتصادي باهاما شدند!
باهاما ظاهراً كشوري مستقل است (در سال 1973 استقلال خود را اعلام كرد) اما قسمت اعظم اين سرزمين در تملك آمريكايي‌ها قرار دارد. به طور مثال آقاي جيمز كراسبي مالك يك چهارم كليه زمين‌هاي مرغوب و قابل سكونت باهاما است. كراسبي گاهي اوقات به ديدار محمدرضا مي‌آمد. او برايمان تعريف كرد كه در اين جزيره داراي 40 شركت توريستي و خدماتي، 17 هتل پنج ستاره و شش كازينو مي‌باشد.
شب دوم يا سوم اقامتمان در باهاما بود كه سر «پيندلينگ» نخست‌وزير باهاما به ديدن شاه آمد.
پس از رفتن نخست‌وزير اعليحضرت كه كمي روحيه‌شان بهتر شده بود به عنوان شوخي گفتند: «اين هم نخست‌وزير است، هويدا هم نخست‌وزير بود(!) نخست‌وزير باهاما دختران زيبا را اطراف خود جمع كرده است در حالي كه آقاي هويدا مردان گردن كلفت را دور خود گرد مي‌آورد!»
همه از اين شوخي به خنده افتاديم. (اشاره شاه به سوءاخلاق جنسي هويدا بود) اما خانم فريده ديبا (مادر شهبانو) ناراحت شدند و گفتند اعليحضرت در حالي كه سگ‌هاي خود را با هواپيماي اختصاصي به خارج آورده‌اند نبايد اجازه مي‌دادند هويدا و سايرين در ايران بمانند و به دست انقلابيون بيفتند.
در مدت اقامت در باهاما دعواي سختي ميان شاه و شهبانو پيش آمد و علت آن هم توجه زياد شهبانو به «رابرت آرمائو» بود.
رابرت آرمائو كه جوان خوش قيافه و بلندبالايي بود شب‌ها شهبانو را به خارج از اقامتگاه مي‌برد تا ايشان را به نمايش‌هاي شبانه گوناگون ببرد و از اندوه و افسردگي نجات دهد. متأسفانه شاه كه بيمار بود اين محبت و لطف آرمائو را طور ديگري تفسير مي‌كرد. آرمائو 28 سال داشت و پرتغالي تبار بود. او از زماني كه راكفلر فرماندار نيويورك شد با او آشنا شده و به خدمت بنياد راكفلر درآمده بود.
رابرت آرمائو فرد وفاداري بود و پس از مرگ شاه هم مدت دو سال تمام در كنار شهبانو و فرزندان شاه باقي ماند تا به اوضاع زندگي آنها در آمريكا و اروپا سر و سامان بدهد. بايد بگويم كه بدون اقامت آرمائو سلامت شاه و همه ما در معرض خطر قرار داشت.
قاضي دادگاه انقلاب (آيت‌الله) خلخالي براي سر شاه و شهبانو جايزه تعيين كرده بود و حفظ جان ما در آن شرايط در باهاما (سرزميني كه در آن مافيا حاكم بود) از شاهكارهاي آرمائو محسوب مي‌گرديد.
آرمائو يك سرباز سابق نيروي دريايي آمريكا به نام «مارك مرس» را استخدام كرده بود تا سايه به سايه شاه راه برود و به طور 24 ساعته همراه او باشد.
«مارك مرس» از مأموران نابغه اف – بي – آي بود كه در گروهان ويژه پليس به نام «جان پاس‌ها» مأموريتش حفظ جان شخصيت‌هاي عمده سياسي بود.
او تا پايان عمر اعليحضرت مثل يك دوقلوي به هم چسبيده همراه شاه بود و آن طور كه شنيدم قبلاً بادي‌گارد پرزيدنت نيكسون و پرزيدنت جانسون بوده است.
«مارك مرس» علاوه بر سلاح بغلي يك مسلسل كوچك دستي از گردن ‌آويخته بود و دور كمرش هم يك قطار فشنگ داشت و در جيب‌هايش هم نارنجك و بعضي سلاح‌هاي كوچك را نگه مي‌داشت و آن طور كه خودش مي‌گفت: «يك زرادخانه متحرك بود!»
رابرت آرمائو خيلي از قابليت‌هاي وي تعريف مي‌كرد و مي‌گفت او مي‌تواند به تنهايي يك لشكر را از پاي دربياورد!
مارك مرس وقتي با آن بازوان ستبر و درهم پيچيده و آن هيكل قوي و چهارشانه و قدبلند در كنار شاه كه به علت بيماري بسيار لاغر و تكيده شده بود قرار مي‌گرفت مثل پدري به نظر مي‌رسيد كه با كودك خود راه مي‌رود.
مارك مرس به قدري تنومند و شاه به قدري نحيف بود كه اگر خطري پيش مي‌آمد مارك مي‌توانست شاه را در بغل خود بگيرد و پنهان كند!
مارك مرس خيلي مأموريت خود را جدي گرفته بود و حتي شب‌ها در پشت در اتاق محمدرضا شاه مي‌خوابيد و هركس ولو شهبانو مي‌خواست با شاه ملاقات كند بايد از سد مارك مرس مي‌گذشت!
مارك مرس مأموري وظيفه‌شناس و بسيار با حس مسئوليت بود و نسبت به خانواده پهلوي چنان تعصب نشان مي‌داد كه وقتي در پاناما بوديم و فرزندان اعليحضرت براي ديدار خانواده به آنجا آمده بودند، يك سرباز پانامايي از شاهزاده فرحناز خواهش بي‌‌ادبانه‌اي كرده بود مارك مرس آن سرباز را حسابي كتك زد و باعث درگيري زيادي شد. زيرا مانوئل نوريه‌گا رئيس گارد ملي پاناما به اينكار اعتراض كرد و همه سربازان خود را از اطراف اقامتگاه شاه جمع‌آوري كرد و به شاه گفت كه اين سرباز حرف بدي نزده، بلكه مؤدبانه از دختر شما دعوت همخوابگي نموده است و اين امر در بعضي از كشورها معمول و مرسوم است! البته دستمزد چنين شخصي (مارك مرس) بسيار بالا بود و شاه و شهبانو علاوه بر دستمزد كلان مخارج او را هم مي‌پرداختند.
تعداد همراهان اعليحضرت در باهاما مجموعاً 20 نفر بود و هزينه اقامت اين افراد در باهاما به شبي 10 هزار دلار مي‌رسيد. خانم فريده ديبا با اين افراد بسيارمخالف بود و مرتباً به اعليحضرت شكايت مي‌كرد كه چرا ما بايد اين افراد را نزد خود نگه داريم و مخارج آنها را بدهيم؟!
در اين موقع ماجرايي پيش آمد كه موجب گرديد مخارج حفاظت از جان شاه افزايش پيدا كرد.
هر اتفاقي كه روي مي‌داد مسئولان باهاما – كه عده‌اي مافيايي بودند – آن را بهانه قرار داده و از شاه تقاضاي پول مي‌كردند.
در اطراف شاه علاوه بر «مارك مرس» چند بادي گارد ديگر آمريكايي هم بودند كه توسط آرمائو استخدام شده بودند.
اما بعد از آنكه ياسر عرفات رهبر چريك‌هاي فلسطيني براي تبريك پيروزي انقلاب اسلامي و دريافت كمك‌هاي مالي به تهران رفت و با (آيت‌الله) خميني ملاقات كرد روزنامه‌هاي ايران نوشتند كه ياسر عرفات در مذاكرات تهران قول داده است تا عده‌اي را براي ترور شاه و خانواده‌اش به باهاما بفرستد!
انتشار اين خبر موجب نگراني شاه شد و از نخست‌وزير باهاما تقاضاي كمك كرد.
سر «پيندلينگ» فوراً 30 نفر از مأموران زبده پليس محلي باهاما را مسئول مراقبت از اطراف اقامتگاه شاه و همراهان ايشان كرد، ولي به آرمائو گفته بودند كه نمي‌توان اين عده را با يك شام و غذاي معمولي راضي نگه داشت، و بايد حقوق آنها را پرداخت!
شاه يك روز با عصبانيت به سرهنگ نويسي و سرهنگ جهان‌بيني توپيد و به درستي به آنها گفت: «شما مسئول حفظ جان من هستيد، در حالي كه در اينجا بايد براي حفظ جان شماها هم پول بپردازم!» و بعد خواستار رفتن آنها از باهاما شد.»
اعليحضرت يك روز متوجه شد كه مسئولان باهاما براي مدت كوتاه اقامت ما در باهاما و مخارج سربازان محافظ اقامتگاه و ساير خدمات يك ميليون دلار پول طلب مي‌كنند!
معلوم بود كه شاه و همراهان ايشان به منبع درآمدي براي مجمع‌الجزاير باهاما تبديل شده‌اند و رهبران مافيايي باهاما قصد سركيسه كردن شاه را دارند. شاه كه از سركيسه شدن خود توسط مسئولان باهاما عصباني بود به آرمائو دستور داد تا عذر همه اطرافيان را بخواهد!
آرمائو همانطور كه عادت همه آمريكاييان است و حتي با پدر و مادر خوشان هم تعارف ندارند به همه گفت كه فقط كساني مي‌‌توانند همراه شاه بمانند كه خودشان قادر به تأمين مخارجشان باشند!
بدين ترتيب بقيه بازماندگان از سفر مراكش يعني لوسي پيرنيا و سرهنگ نويسي و سرهنگ جهان‌بيني هم ما را ترك كردند.
به جاي كسانيكه از باهاما رفتند فرزندان شاه براي ديدن پدر و مادرشان از آمريكا به باهاما آمدند. فرزندان شاه (رضا، فرحناز، عليرضا و ليلا) در آمريكا تحصيل مي‌كردند.
موقعي كه فرزندان شاه به باهاما آمدند پسر «پيندلينگ» نخست‌وزير باهاما اطلاع داد كه مجبور است اقدامات تأميني و حفاظتي را افزايش دهد و بر تعداد مأموران امنيتي بيفزايد. اين حرف به معناي آن بود كه نخست‌وزير باهاما خواب جديدي براي جيب شاه ديده است و شاه بايد پول بيشتري بپردازد.
كم كم صورتحساب شاه از مرزيك يك ميليون دلار گذشت و شاه متوجه شد كه نمي‌تواند در باهاما بماند. مارك مرس كه فردي متخصص و آگاه بود به شاه اطلاع داد مقامات باهاما از وضع خوب مالي شاه مطلع هستند و ممكن است حتي با ترتيب دادن يك حادثه ساختگي گروگانگيري پول‌هاي هنگفت را مطالبه كنند و با مافياي باهاما بر سر تحويل دادن شاه به معامله بپردازد!
ما در زمان اقامت در مصر و مراكش ميهمان رؤساي اين دو كشور بوديم و ديناري نمي‌پرداختيم اما در باهاما براي يك گيلاس آب خالي هم تقاضاي پول مي‌كردند.
سر «پيندلينگ» يك كلاهبردار واقعي بود و معلوم بود اين پولها را با شركاي خود در دولت تقسيم مي‌كند. او يك روز شخصاً به اعليحضرت مراجعه كرد و گفت يك مشكل شخصي برايش پيش آمده و نياز به دويست هزار دلار پول نقد دارد و مطمئن است اعليحضرت اين پول را به او خواهد داد!
اعليحضرت كه متوجه شده بود «پيندلينگ» قصد سركيسه كردن ايشان را دارد به نخست‌وزير باهاما گفت: «رفتار شما شبيه يك جنتلمن نيست!» و سر «پيندلينگ» هم با وقاحت و بي‌ادبي به اعليحضرت گفت: «شما هم كه افسران و نظاميان خود را با بي‌رحمي رها كرده و به خارج گريخته‌ايد يك جنتلمن نيستيد!»
اين اتفاق موجب بروز كدورت در روابط اعليحضرت و نخست‌وزير باهاما گرديد و ديگر ماندن ما در باهاما به صلاح نبود.
در اين ميان اخبار منتشر شده در مطبوعات بين‌المللي روز به روز شاه و شهبانو را بيشتر مضطرب مي‌كرد. از تهران خبر مي‌رسيد كه قاضي دادگاه انقلاب دستور ترور شاه، شهبانو، فرزندان شاه و والاحضرت اشرف را صادر كرده است.
شاه و افراد خانواده‌اش در دادگاه انقلاب تهران غياباً به مرگ محكوم شده بودند و قاضي دادگاه از همه انقلابيون در سراسر جهان خواسته بود كه براي كشتن اين افراد اقدام كنند و در قبال كشتن هر يك از آنها يك ميليون دلار جايزه دريافت كنند!
اين خبر شاه و شهبانو را به وحشت انداخت و شاه به درستي مي‌گفت: «هر يك از محافظين ما در واقع يك خطر بالقوه هستند و ممكن است به خاطر اين پول زياد ما را بكشند تا از قاضي دادگاه تهران جايزه بگيرند!»
هر خبري كه منتشر مي‌شد ناراحت كننده بود. ژيسكاردستن رئيس‌جمهوري فرانسه كه از زمان شروع كارش در وزارت دارايي فرانسه با ايران مرتبط بود و از سفارت ايران در پاريس هديه مي‌گرفت و موقعي كه وزير دارايي فرانسه شد براي عقد قراردادهاي اقتصادي ميان تهران و پاريس چاپلوسي اعليحضرت را مي‌كرد و ساعت‌ها پشت در اتاق كار اعليحضرت مي‌ايستاد تا او را به داخل راه بدهند حالا در اظهارات جديدش به دولت انقلابي ايران تبريك مي‌گفت و شاه را محكوم و از همه بدتر متهم به زير پا گذاشتن حقوق مردم ايران مي‌كرد!
رؤساي جمهوري و پادشاهان كشورهايي كه براي سالهاي طولاني جزو دوستان صميمي شاه بودند و از ايشان قاليچه‌هاي نفيس و خاويار درياي مازندران هديه مي‌گرفتند حالا در اظهارات رسمي شاه را محكوم كرده و مورد انتقاد قرار مي‌دادند.
آري! حقيقت اين است كه دنياي سياست فوق‌العاده بي‌رحم است و بي‌رحمي خود را در روزهاي آخر سلطنت به شاه ايران نشان داد...
آقاي هنري كيسينجر وزير امور خارجه سابق آمريكا از افراد وفاداري بود كه تقريباً هر روز به شاه در دو نوبت تلفن مي‌كرد.
يك روز كه من در كنار اعليحضرت بودم و كيسينجر تلفن كرد شاه به او گفت: «اكنون متوجه شده‌ام كه آمريكايي‌ها مردمي ناسپاس و نامرد هستند. من تمام عمرم را در خدمت به ايالات متحده آمريكا گذراندم و اكنون آمريكا حتي اجازه نمي‌دهد در يكي از بيمارستان‌هاي آن كشور بستري شوم...»
شاه به كيسينجر گفت: «من دير متوجه خوب و بد شدم. اي كاش مي‌شد تاريخ يك بار ديگر تكرار شود تا به جبران يك عمر دوستي با شما به دشمني با شما برخيزم!»
او به كيسينجر گفت: «آمريكايي‌ها بايد تعصب در دوستي را از شوروي‌ها ياد بگيرند، كه چطور مسكو براي حمايت از دوستانش حتي دست به لشكركشي مي‌زند!
هنري كيسينجر از اعضاي بلندپايه حزب جمهوري‌خواه آمريكا و وزير خارجه اسبق ايالات متحده از دوستان نزديك شاه و از مردان متنفذ آمريكا بود كه به ويژه تحت حمايت يهوديان بانفوذ آمريكا قرار داشت. كيسينجر در اين مكالمه تلفني قول داد تا راه ورود شاه به آمريكا را هموار كند. عمده ثروت و دارايي‌هاي اعليحضرت و اعضاي خانواده پهلوي در آمريكا بود و شاه مايل بود خودش هم به آمريكا برود تا بتواند از قدرت اقتصادي‌اش بهره‌برداري نمايد.
شاه از برخورد آمريكايي‌ها مبهوت و گيج شده بود. طبق مقررات اداره مهاجرت آمريكا هر خارجي كه يك ميليون دلار سرمايه وارد آمريكا كند مي‌تواند بدون رواديد وارد آمريكا شود و در آنجا اجازه اقامت خارج از نوبت دريافت كند، در حالي كه اعليحضرت ميلياردها دلار دارايي منقول و غيرمنقول در آمريكا داشت و حالا ايشان را به آمريكا راه نمي‌دادند!
اعليحضرت كه از برخورد آمريكا فوق‌العاده عصباني بود به كيسينجر گفت: «مسلماً سرنوشت من درس عبرتي براي رهبران ممالك خاورميانه و ساير كشورها خواهد بود كه منبعد به ايالات متحده دل نبندند و نسبت به حمايت آن كشور مطمئن نباشند.»
اكنون آقاي هنري كيسينجر در استخدام آقاي هوشنگ انصاري است. اين هم از بازي‌هاي جالب روزگار است كه وزير امور اقتصاد و دارايي اسبق ايران اكنون به چنان ثروتي در آمريكا رسيده است كه مي‌تواند بانفوذترين سياستمدار دهه 80 آمريكا را به استخدام خود دربياورد!
ما سالها بعد متوجه شديم كه راكفلر و كيسينجر و هوشنگ انصاري و عده‌اي از همكاران ديگر آنها در حالي كه به شاه قول مساعدت براي ورود به آمريكا را مي‌دادند در عين حال مي‌كوشيدند تا مسافرت شاه به آمريكا به تعويق بيفتد تا شاه مستأصل شده و اداره امور دارايي‌هاي فراوان خود در آمريكا را به تيمي متشكل از آقاي راكفلر(مالك چيس منهتن بانك نيويورك) و «مك لوي»، «هنري كيسينجر» و «جوزف ريد» بسپرد.
متعاقب اين امر راه ورود شاه به آمريكا باز شد و شاه تصميم به خروج از باهاما گرفت. وقتي همه آماده خروج از فرودگاه ناسو بوديم متأسفانه خبر آمد كه باز در راه ورود ما به آمريكا مشكلاتي پيش آمده است به همين خاطر تصميم گرفتيم براي مدت كوتاهي به ويلاي اعليحضرت در «كوئر ناواكا» برويم.
برگرفته از:25 سال در كنار پادشاه، خاطرات اردشير زاهدي، انتشارات عطائي ، صص 390-339
منبع: www.dowran.ir