رابطه اصول فقه و مبانى فهم فقهى با معناشناسى و هرمنوتيك، با تاكيد بر آراى فاضلين نراقى (2)


 

نويسنده:دكتر محمد جواد سلمانپور عضو هيات علمى دانشگاه شيراز




 

4. تعريف نص و ظاهر
 

در نزد علماى اصول فقه از جمله مرحوم نراقى، نص و ظاهر دو وصف مدلول و معنى لفظ مى‏باشد. (نراقى، بى تا / خمينى، 1358 / نائينى، ج 4، 1412) اگر چه برخى غفلت نموده و آن را صفت لفظ و سخن (شهابى، 1349 / هادوى، 1377 / فاضل مقداد، ج 1، 1373) و يا دلالت (صدر، ج 2، 1359 / فيروزآبادى، ج 3، 1385) پنداشته‏اند.
بنابراين، نص عبارت است از، معنى واضح و معينى كه لفظ بر آن دلالت مى‏كند و احتمال ديگرى بر حسب نظام لغوى و اسلوب سخن عرفى در آن راه ندارد.
ظاهر نيز وصف معنى لفظ بوده و غير از الفاظ يا فرآيند دلالت مى‏باشد، بلكه از سنخ معنا و مفهوم است و در دايره ذهن به علم و آگاهى و درجات مختلف آن مربوط شده و زبان و لفظ در فرآيند استعمال و دلالت وسيله‏اى براى ابراز آن مى‏باشد; گوينده ابتدا معنايى در ذهن خود دارد و به وسيله لفظ آن را ابراز مى‏نمايد و سپس شنونده، الفاظ القا شده را مى‏شنود يا مى‏خواند و بلافاصله معناى آن را ذهنش پديد مى‏آورد; اگر چه با تامل عرفى يا دقت عقلى يا شهود عرفانى از آن كلام معانى ديگرى نيز فهم مى‏شود. آن چه بلافاصله از رهگذر سماع و التفات به الفاظ در ذهن گوينده پديده آمده ظاهر مى‏باشد. اين دو فرآيند از سوى متكلم استعمال و در سوى مخاطب دلالت ناميده مى‏شوند.
بنابراين، در تعريف ظاهر بايد معنى را اساس و ملاك قرار داد. از همين رو مرحوم صدر (معالم الجديده، 1395) به عنصر «علاقه و ارتباط‏» بين لفظ و معنى توجه نموده است و براساس معنا به تشريح و تعريف ظاهر پرداخته است:
گاهى بين يك لفظ و فقط يك معنى در ساختار زبان و فضاى محاوره عرفى ارتباط و علاقه پديد مى‏آيد; به نحوى كه در هنگام استعمال لفظ در فضاى عرف عام همان معنى به ذهن منتقل مى‏گردد. اين معنى را نص گويند. و اما گاهى تعدادى علاقه و ارتباط بين لفظ واحد و معانى متعددى شكل مى‏گيرد و راسخ مى‏گردد. اگر اين علاقه‏ها و ارتباطهاى متعدد با يكديگر مساوى و همسان بوده و در درجه‏ى واحدى قرار داشتند، به گونه‏اى كه هنگام استعمال لفظ معانى را در ذهن گوينده در يك سطح و در يك اندازه به تصوير مى‏كشند و او بين معانى مزبور متحير مى‏ماند، در اين صورت هر يك از معناى مزبور را مجمل گويند، و در اين حالت گويند: لفظ اجمال دارد. اما اگر ارتباط و علاقه‏هاى مزبور يكسان نبود، بلكه يكى از ميان آن‏ها قوى‏تر و شديدتر باشد و از سايرين در درجه بالاترى قرار داشته باشد، به گونه‏اى كه به مجرد استعمال متكلم و التفات مخاطب، آن علاقه و ارتباط در ذهن مخاطب به يكى از معانى متعدد، قوت و شدت بيشترى مى‏بخشد، به گونه‏اى كه در ابتدا اجازه رسوخ ساير معانى نمى‏دهد و در هنگام رسوخ هر كدام از معانى ديگر به ذ هن، معنى مزبور محفوظ و حاضر است و اساسا واسطه و نقش پلى ميان لفظ و معانى ديگر ايفا مى‏كند.
در دستگاه دلالت زبانى و اسلوب تعبير عرفى، اين معنا را كه نزديك‏ترين معنى به مراد متكلم و ذهنيت اوست ظاهر تلقى مى‏شود، مگر اين كه عواملى اين تلقى را دگرگون نمايند كه به قراين حاليه و مقاليه تعبير مى‏گردد. اگر چنين قراينى وجود نداشت. ظهور حال متكلم همين معنى اقرب به مراد را منظور متكلم قرار مى‏دهد كه به ظهور حالى تعبير مى‏شود و موضوع حجيت ظهور مى‏باشد. (صدر، 1980) بنابراين، هنگامى كه معنا بدون واسطه از لفظ به ذهن فرود آيد، در حوزه ظواهر قرار مى‏گيرد و چنان‏چه بين لفظ و معنى واسطه يا واسطه‏اى معنايى ديگرى قرار گيرد، معنا در حوزه ظواهر قرار نمى‏گيرد; مثلا كلمه بحر بدون واسطه، محلى كه انبوهى از آب در وسعت و عمق زياد قرار دارد در ذهن شنونده ايجاد مى‏كند، در حالى كه همين كلمه به واسطه همين معنى مى‏تواند معناى دوم يا سوم و... در ذهن شنونده ايجاد كند; مثلا آن جا كه متكلم مى‏گويد: «من امروز خدمت دريايى رسيدم; كلمه «دريا» به واسطه معناى فوق، مفهوم «عالم كثير العلم‏» را در ذهن مخاطب ايجاد مى‏نمايد، در عين حال ممكن است معناى اول هم در ذهن وى به وجود خود ادامه دهد. به بيان ديگر، كلمه «دريا» ابتدا معناى اولى و ظاهر را ايجاد و سپس لفظ با كمك قرينه همين معنا را واسطه قرار مى‏دهد و معنى «كثير العلم‏» را در ذهن مخاطب ايجاد مى‏كند. بنابراين، معنى ظاهر در قبل و در كنار هر يك از معناى ديگر پديد آمده و محفوظ مى‏ماند.

5. ظهورشناسى و مراتب مختلف فهم ظاهر
 

از آن جا كه اكثر آيات و روايات و كلمات بشرى نص نبوده، بلكه ظاهر مى‏باشد، اساس استنباط احكام شرعى بر ظواهر استوار شده است. لذا فقها در فرآيند استنباط شرعى و فهم فقهى، شناخت ظهور را وجهه‏ى همت‏خود قرار داده و با تقسير ظواهر به تصورى و تصديق استعمالى و تصديقى نهايى طى سه مرحله‏ى فهم معنايى به مقصود خود از فهم متن نايل مى‏شوند.
مخاطب در مواجهه با متن يا كلام در چندين مرحله از فهم معنايى به مراد متكلم دست پيدا مى‏كند و يا تا سرحد ممكن به آن نزديك مى‏شود. تفكيك اين مراحل ناشى از تيزبينى و ژرف‏انديشى دانشمندان اصولى متاخر به خصوص مرحوم نائينى است. در نزد دانشمندان قبل از نائينى مانند نراقيين (نراقى، بى تا نراقى، 1317) فرآيند فهم ظاهر دو مرحله بود تا اين كه وى يك مرحله بدان افزود و اكثر دانشمندان اصولى بعد از وى همين مبنى را پذيرفته‏اند .
ريشه تاريخى اين بحث را به خواجه نصيرالدين طوسى (672 ق) نسبت داده‏اند; زيرا وى مطرح كرده است كه دلالت تابع اراده است. (ابن سينا، ج 1، 1405 / طوسى، ج 1، 1403) . اما حق مطلب اين است كه نخستين بار، قاضى عبدالجبار زمينه چنين تقسيمى را فراهم كرده است. (قاضى عبدالجبار، ج 15، 1960)

1.5. ظهور تصورى
 

دلالت مفردات سخن بر معناى لغوى و عرفى كه به مجرد شنيدن به ذهن خطور مى‏كند، دلالت تصورى يا ظهور تصورى يا ظهور وضعى ناميده‏اند. (نراقى، بى‏تا) اين مرحله فهم ظاهر از ابتداى شروع متكلم به سخن يا از بدو مواجهه با متن براى انسان حاصل مى‏شود و متوقف به پايان رسيدن كلام يا اتمام جمله متن نمى‏باشد.
ريشه اين فهم، علم و آگاهى مخاطب به وضع لغات و انس ذهنى او به خاطر كثرت استعمال لفظ در معنا مى‏باشد. اين مرحله از فهم، ربطى به اراده متكلم يا صاحب متن نسبت ‏به معناى الفاظ نداشته و حتى اگر خوابيده يا بى‏هوش يا مست كلماتى را بر زبان جارى نمايد اين مرحله از فهم براى شنونده آن الفاظ حاصل مى‏شود; كما اين كه از سخنان يا متون رمزى كه الفاظ بدون معناى ظاهرى آن‏ها مقصود گوينده بوده حاصل مى‏شود.

2.5. دلالت تصديق استعمالى (ظهور استعمالى)
 

پس از پايان كلام و يا اتمام جمله در متن، سخن بر معنا و مفهومى كه متفاهم عرفى است و اهل محاوره در هنگام القا و اتمام سخن بدان توجه پيدا مى‏كنند دلالت مى‏كند. اين مرحله از فهم متوقف بر اتمام سخن گوينده بوده و در خلال تكلم و جمله‏ى او براى مخاطب ايجاد نمى‏گردد. متكلم مى‏تواند قبل از اتمام سخن خود با اضافه كردن عبارتى بر كلام يا سخنان قبلى خود دلالت كلام را از ظهور تصورى به ظهور جديدى تغيير دهد. بنابراين، دلالت تصديقى در اين مرحله هم مى‏تواند عين ظهور تصورى مرحله اول باشد و هم مى‏تواند متفاوت با آن باشد. به عنوان مثال، فردى مى‏گويد: شيرى را ديدم‏» ، اگر سخن را قطع كند و سكوت نمايد، دلالت تصديقى عين دلالت تصورى خواهد بود، اما اگر عبارت كه تيراندازى مى‏كرد» را بدان اضافه كند، ظهور عبارت «شيرى را ديديم‏» با آن چه در مرحله نخست‏به ذهن آمد متفاوت مى‏شود. در اين مرحله مخاطب مى‏فهمد كه الفاظ و معانى عرفى آن مورد نظر متكلم بوده و وى قصد استعمال آن كلمات در آن معانى داشته است. اما اين كه آيا همين معانى نيز مراد جدى او نيز مى‏باشد يا خير مربوط به مرحله سوم فهم معنايى سخن و متن مى‏شود.

3.5. ظهور تصديقى كاشفه يا نهايى (دلالت تصديقى جدى)
 

متكلم بعد از فهم دو مرحله فوق، به دلالت‏سومى از كلام دست مى‏يابد كه سبب نيل به مراد متكلم مى‏شود و تا سرحد ممكن با نيت گوينده و معنى نفس الامرى كه انتقال آن انگيزه‏ى اصلى القاى كلام بوده نزديك مى‏گردد. در اين مرحله، كلام دلالت مى‏كند كه معنى عرفى و مؤداى كلام مراد و مقصود متكلم بوده و سخن بين مخاطب ونيت و محتواى ذهنى متكلم يا صاحب متن پيوند برقرار مى‏كند; پيوندى كه بستر تحريك و انبعاث و عكس العمل گفتارى يا كردارى مخاطب مى‏گردد. عمل‏كرد يا كاركرد سخن در اين جا آشكار مى‏گردد و اين كاركرد كلام آن گونه كه هرمنوتيك مدرن (گفتار كنش) مى‏گويد، از نيت مؤلف و مراد نفس الامرى او بريده و منقطع و لابشرط نيست.
به هر حال، در اين مرحله توجه به قرائن منفصله كلام به خصوص در فضاى تقنين و تشريع اهميت‏به سزايى داشته و موضوع اعتبار فهم كتاب و سنت و تفسير آن منقح مى‏گردد.

4.5. ارتباط مراحل فهم ظاهر كلام
 

مراحل سه گانه ظهور، جدا و مستقل از يكديگر نمى‏باشند و هر يك زمينه و بستر براى دست‏يابى به مرحله‏ى بعدى فهم ظاهر است. ابتدا فهم تصورى به دست مى‏آيد و سپس مخاطب با تمسك به اصولى كه مربوط به احراز ظهور است و افزودن آن‏ها به كلام، به مرحله دوم ظهور دست مى‏يابد و چنان چه كلام بدون قرينه باشد فهم تصورى و تصديقى مطابق با هم خواهند بود.
در مرحله دوم، كلام نسبت‏به مدلول تصديقى و فهم آن اجمال ندارد بلكه نص يا ظاهر است، اما چون كلام ظاهر نسبت‏به مراد متكلم صراحت نداشته و توام با نوعى اجمال و ابهام است. هنوز براى مخاطب اين ترديد وجود دارد كه آيا همين معناى ظاهر مراد و نيت متكلم مى‏باشد يا خير; زيرا اگر متكلم عادت بر سخن در يك فصل و تبيين جزئيات و قراين آن در فصلى ديگر داشته باشد، مى‏تواند با كلمات ديگر خود در زمان قبل يا بعد از آن كلام مراد جدى و واقعى خود را افاده نمايد. از همين رو مخاطب در اين مرحله با تمسك به اصول عقلائيه ديگرى كه در احراز مراد متكلم به كار مى‏رود و افزودن آن به كلام متكلم، مراد وى را از اجمال و ابهام خارج مى‏سازد و به حدى از وضوح مى‏رساند كه مى‏تواند به متكلم نسبت دهد و بدان عمل نمايد. بناى عقلا اين است كه معنى اخير را وسيله عذر و احتجاج طرفين كلام قرار مى‏دهند.
تمامى مباحثى كه براى تحصيل مرحله اول مد نظر فقها مى‏باشد (نراقى، بى تا)، مباحثى مربوط به زبان‏شناسى و معناشناسى بوده كه در مقدمه مباحث الفاظ اصول، و قسمتى از آن در جميع كتب صرف، نحو، ادب و علم لغت آمده است. اما ابزار، اصول و قواعد عقلائيه و مباحث مربوط به متكلم‏شناسى، مخاطب‏شناسى، بسترشناسى و افق‏شناسى كه در مرحله دوم و سوم دلالت دخالت دارند، عمده مباحث الفاظ، حجيت ظواهر، ملازمات عقليه و تعادل و تراجيح را در علم اصول تشكيل مى‏دهند; اگر چه مباحث مزبور محصور در اين علم نيز نمى‏باشد.

6. حجيت ظواهر
 

هدف اساسى اصول فقه از مباحث ظواهر و ظهورشناسى شناخت نيت و مراد شارع مقدس و يا گوينده از كلام مى‏باشد. چه بسا شارع بلكه متكلم بشرى ظاهر كلام خود را اراده نكرده باشد و احدى از عقلا اين حق را از متكلم بشرى سلب نمى‏كند كه معنى خلاف ظاهر كلام خود را اراده كند، تا چه رسد به شارع مقدس. اما از آن جا كه معانى ظاهرى بستر اصلى فهم مراد و مقاصد كلمات بشرى و شارع مقدس مى‏باشد، به ناچار دانشمندان اصولى ابتدا به بحث تشخيص ظواهر كلام قرآن و سنت پرداخته‏اند و پس از احراز قطعى ظهور، اعتبار و حجيت آن را دنبال كرده‏اند. مراد و هدف آنان از حجيت ظهور اين بوده كه آيا معانى ظاهرى كلام همان مراد نفس الامرى و مقصود شارع است، به گونه‏اى كه شارع بتواند با آن‏ها بر عليه مكلف احتجاج نمايد و عذر او را قطع كند و از سوى ديگر عبد در مقابل مولى بتواند عذر بياورد و خود را معذور بدارد و اساسا با ترتيب اثر دادن به فهم ظاهرى كلمات، آيا مى‏توان وظيفه عقلى و فطرى عبوديت را به جا آورد و بحث‏حجيت ظواهر به دنبال اثبات همين امر مى‏باشد.
لازم به ذكر است كه «حجيت‏» در علوم اسلامى داراى معناى متعدد لغوى و اصطلاحى مى‏باشد، كما اين كه در فقه و اصول نيز تفاسير متعددى به خود گرفته و در مفاد حجيت ظواهر، آراى متعددى ابراز شده كه عمده‏ترين آن دو تعريف است:
اول، تعريفى كه گذشت; يعنى آن چه صلاحيت احتياج متقابل خداوند و مكلف يا تكلم و مخاطب داشته باشد و د وم، آن چه كشف نوعى از واقع احكام شرعى الهى يا مراد و منظور متكلم مى‏كند (نراقى، بى تا) نسبت اين دو تعريف، عموم و خصوص من وجه مى‏باشد.

7. جايگاه معناشناسى و هرمنوتيك در دانش اصول
 

1.7. معناشناسى در اصول فقه
 

در اصول فقه، مرحله اول ظهورشناسى - يعنى مدلول تصورى - يك مفهوم معناشناسى ارزيابى مى‏شود كه از عبارات و الفاظ با تكيه بر شاخص‏هاى زبانى به ذهن مى‏نشيند، و مى‏توان مقدمه مباحث الفاظ; مانند بحث وضع، اقسام وضع، معناى حرفى، علايم حقيقت و مجاز و بحث مشتق... (نراقى، بى تا / نراقى، 1317 / نراقى 1408 / نائينى، ج 1، 1421 / خمينى، ج 1، 1373) را جزو معناشناسى تلقى نمود، هم‏چنان كه مباحث الفاظ منطق (شهابى، 1361 / مظفر، 1402) را بايد در همين دانش ارزيابى كرد. بدون ترديد اين جنبه‏هاى معناشناسى در اصول فقه داراى عمق و موشكافى‏هاى وسيعى بوده و مى‏تواند آن دانش را در خارج از علم اصول تغذيه نمايد و باعث استغناى آن علم شود. اما افسوس كه نه اصوليين حوزوى زبانى براى انتقال آن به محافل دانشگاهى داشته‏اند و نه بخش‏هاى زبان‏شناسى راهى صحيح براى دست‏يافتن به مباحث اصولى جستجو كرده‏اند. البته اين به معنى مطلق عدم تعامل و داد و ستد بين حوزه و دانشگاه نمى‏باشد و تلاش‏هاى جزيى به خصوص در چند دهه اخير دو محفل را انكار نمى‏كند.

2.7. ارتباط هرمنوتيك و اصول فقه
 

اصوليين براى دست‏يابى به مرحله دوم و سوم ظهور به اصول و قواعد عقلانيه و مباحث مربوط به متكلم‏شناسى، مخاطب‏شناسى، هستى‏شناسى، عرف‏شناسى، محيطشناسى، افق‏شناسى تاريخى و زمان و مكان‏شناسى زمان وصول كلام روى مى‏آورند كه عمده مباحث الفاظ، حجيت ظواهر، ملازمات عقليه و تعادل و تراجيح را در علم اصول فقه تشكيل مى‏دهد. مباحث فوق مستقيم يا غير مستقيم با عناوين ديگر محل بحث، گفتگو و نفى و اثبات هرمنوتيك كلاسيك و جديد مى‏باشد.
پرواضح است كه بسيارى از مباحث الفاظ اصول فقه و اكثر مبانى حجيت ظهور برمبناى اساسى هرمنوتيك قديم كه هنوز بر شاخه گسترده‏اى از هرمنوتيك معاصر منطبق مى‏باشد و تمام مباحث الفاظ مانند مدلول عقلى، وضعى، اطلاقى، يا اشاره‏اى امر، نهى و مفاهيم، عام، خاص و حجيت ظهور در حوزه هرمنوتيك بدين معنى قرار مى‏گيرد.
ظهورشناسى و اعتبار آن داراى مبانى و پيش‏فرض‏هاى اساسى است كه به طور مستيقى از موضوعات مهم دانش هرمنوتيك مى‏باشد كه به برخى از آن‏ها ذكر اشاره مى‏گردد:

1.1.2.7. وجود معنى نفس الامرى و واقعى
 

از اساسى و بنيادى‏ترين پيش‏فرض‏هاى مسلم اصوليين و فقها در ظهورشناسى و حجيت ظهور، وجود معنى نفس الامرى يا مراد و مقصود شارع و متكلم از متن و كلام مى‏باشد. نراقيين در موارد متعددى از آثار خود بدين امر تصريح كرده‏اند (نراقى، بيتا، 1408 / نراقى 1317) . اين پيش‏فرض به منزله بنيان تمام مطالب اصولى در مباحث الفاظ و مباحث فقهى در استناد به آيات و روايات مى‏باشد و تمام اصول عقلانيه در باب ظهورات و اعتبار آن، داير مدار همين پيش فرض است. اگر اين پيش فرض فرو ريزد، به طور قطع مسير اجتهاد و استنباط دگرگون خواهد شد.
وجود نهفته معنى و مراد خداوند در آيات و روايات و امكان فهم آن، امرى اجماعى بين مسلمانان بوده و احدى از علماى اصيل اسلامى بر خلاف آن اظهار نكرده‏اند و پاره‏اى موارد نزاع‏هاى كلامى، تفسيرى، اصولى و فقهى به اختلاف در نحوه صيد آن معنى و مراد باز مى‏گردد. (4)
آن چه در بحث مقدمه الفاظ اصول فقه درباره وضع و اقسام آن آمده است، همه تصريح يا تاكيد معنى نفس الامرى الفاظ مى‏باشد و اين تاييد آن جا كه بحث از جواز يا عدم جواز استعمال لفظ در اكثر از يك معنا است روشن‏تر مى‏باشد. زيرا در آن جا جان مطلب، در وجود معناى نفس الامرى و نيت مؤلف نمود پيدا مى‏كند و مشكل بر اساس آن حل مى‏گردد (نراقى، بى تا / خراسانى، 1412 / خمينى، ج 1، 1373) .
چنان كه گذشت، امروزه شاخه‏اى از هرمنوتيك غربى به نام هرمنوتيك جديد پيش‏فرض مزبور را در تمام متون مكتوب به خصوص متونى كه از زبان نگارش آن فاصله طولانى گذشته است مورد ترديد و انكار قرار داده‏اند.
برخى از اصوليين، مانند محقق قمى بر خلاف نظريه نراقيين (نراقى، بى‏تا) در مساله عدم امكان بازيابى مراد كلام در حوزه آيات و روايات (قمى، 1378 / نائينى، 1412) و يا در باب در آميختن دو افق و تكيه بر ظهور واصل به شرط حكايت از ظهور صادر (آملى، 1405) تا حدودى به اين ديدگاه هرمنوتيك نزديك شده‏اند، اما هرگز دست از معناى نهايى قرآن و روايات كه مراد و مقصود شارع است‏برنداشته‏اند و معيار و اعتبار را در اين حوزه، معنى دار و ضابطه‏مند دانسته‏اند. (قمى، 1378) توجه به اين نكته ضرورى است كه هم اكنون چون گذشته انديشمندان زيادى در غرب در مقابل اين نحله هرمنوتيكى وجود دارند كه برنيت مؤلف و معناى نهايى پاى فشارى نموده و «در سده حاضر انبوهى كتاب و مقاله عليه ديدگاه نخست نوشته‏اند» . (احمدى، 590، 1372)

2.1.2.7. معنى دارى اعتبار و حجيت
 

پيش فرض مهم ديگر در عرصه ظهورشناسى و حجيت ظواهر، معنادارى اعتبار و ضابطه‏مندى آن است كه اصوليين و فقها آن را امرى مسلم و مفروغ پنداشته‏اند.
در ميان قدماى اصوليين و قبل از قرن پانزدهم هجرى، معنادارى و ضابطه‏مند بودن حجيت آن قدر مسلم بوده كه حتى به دنبال طرح اعتبار و اثبات حجيت ظواهر نبوده‏اند و اگر در قرن يازدهم (ه ق) نزاعى در حجيت صورت گرفت و تاكنون اصوليين خود را آسوده از آن نزاع نديده‏اند (نراقى، بى‏تا/ نراقى، 1317)، همه براساس معنادارى حجيت و اعتبار بوده است.
تمام شاخه‏هاى هرمنوتيك جديد معنى‏دارى اعتبار را نفى كرده‏اند. (پالمر، 1377 / احمدى، 1372 / مگى، 1359) در مقابل تمام دانشمندانى كه بر معنى نهايى متن پافشارى مى‏كنند، قائل به معنى دارى اعتبار و وجود ضابطه براى آن مى‏باشند. (احمدى، 1372)

3.1.2.7. امكان كنترل پيش‏فرض‏ها
 

در هرمنوتيك مدرن، سخن از تاثير ضرورى پيش‏فرض‏ها و انتظارات... در فهم متن مى‏باشد. به اعتقاد گادامر، ذهن تاويل كننده (مفسر) در آغاز تاويل، پاك وخالى نيست‏بلكه مجموعه‏اى است از پيش‏داورى‏ها، فرض‏هاى آغازين و خواست‏هايى استوار به [افق معنايى امروز] . اين باورها و كنش‏ها، مفاهيم و قاعده‏ها، ضابطه‏ها و محدوديت‏هاى ذهنى تاويل كننده، به گفته هوسرل، در حكم [زيست جهان] اوست. تاويل كننده همواره متن مورد تاويل را چنان بررسى مى‏كند كه با اين [زيست جهان ] همخوان باشد. (پيشين) آيا واقعيت وحقيقت همين است كه گادامر و پوپر به آن معتقداند؟
تحقيق مطلب اين است كه اصوليين منكر تاثير پيش‏فرض‏ها به طور ناآگاهانه يا آگاهانه در تاريخ فهم كتاب و سنت‏به نحو موجبه جزئيه نيستند، در عين حال معتقداند كه نه تنها امكان كنترل پيش‏فرض‏ها و انتظارات ذهنى وجود دارد بلكه بسيارى از فقها و اصوليين در تاريخ اجتهاد در اين معنا موفق و توانا بوده‏اند. روشن شدن اين حقيقت متوقف بر تفكيك ظهورات در فرآيند تاويل، تفسير و استنباط احكام شرعى از كتاب و سنت مى‏باشد.

پي نوشت ها :
 

4. البته محقق قمى و پيروان وى اگرچه معنى نهايى و نفس الامرى را انكار نكرده، اما دست‏يابى به آن‏را غير ممكن دانسته‏اند; ولى هرگز نتيجه نگرفته‏اند كه فهم دين عصرى است و ظهور واصل ملاك است، بلكه دست از آن معنى برنداشته ودنبال راهى براى نزديك شدن به آن معنى نفس الامرى بوده‏اند و از طريق اثبات حجيت ظن مطلق به آن راه‏ها اعتبار بخشيده‏اند. (قمى، 400، 1378).
 

منبع: www.naraqi.com