پير رياضت ما عشق تو بود، يارا

شاعر : اوحدي مراغه اي

گر تو شکيب داري، طاقت نماند ما راپير رياضت ما عشق تو بود، يارا
من جز تو کس ندارم پنهان و آشکاراپنهان اگر چه داري چون من هزار مونس
پوشيده چند داريم اين درد بي‌دوا را؟روزي حکايت ما ناگه به گفتن آيد
مردم ز جورت، آخر مردم، نه سنگ خاراتا کي خلي درين دل پيوسته خار هجران؟
کاول نديده بودم پايان اين بلا راآخر مرا ببيني در پاي خويش مرده
با نالهاي خونين بفرستمي صبا راباد صبا ندارد پيش تو راه، ورنه
مشتاقي و صبوري از حد گذشت ياراچون اوحدي بنالد، گويي که: صبر مي‌کن