قصهي عاشقان خوش است بسي
شاعر : جامي
سخن عشق دلکش است بسي | | قصهي عاشقان خوش است بسي | هست، ازين قصه کي شوم خاموش؟ | | تا مرا هوش و مستمع را گوش | هر دهان، جاي صد زبانم باد! | | هر بن موي، صد دهانم باد! | تا کنم قصههاي عشق املا | | هر زباني به صد بيان گويا | سبق زندگي از او گيرند، | | آنکه عشاق پيش او ميرند، | که به انفاس او شوي زنده | | تا نميري نباشي ارزنده | آنکه خواهند صوفيان به فنا | | هست ازين مردگي مراد مرا | بل فنايي که ما و من برود | | نه فنايي که جان ز تن برود | نشود با تو هيچ چيز مضاف | | شوي از ما و من به کلي صاف | از اضافت کني چون تنوين رم | | نزني هرگز از اضافت دم | نگذرد بر زبانت گاه سخن: | | هم ز نو وارهي و هم ز کهن | «رکوهي من»، «عصا و جامهي من» | | «کفش من»، «تاج من»، «عمامهي من» | يک من او را هزار من بارست | | زآنکه هر کس که از مني وارست | به که يک بار بر زبانش من! | | صد مناش بار بر سر و گردن، | |
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}