کيست در عالم ز عاشق خوارتر؟

شاعر : جامي

نيست کار از کار او، دشوارترکيست در عالم ز عاشق خوارتر؟
ني تمناي دلش حاصل شودني غم يار از دلش زايل شود
طعنه‌ي بدخواه و پند نيک‌خواهمايه‌ي آزار او بي گاه وگاه
جامه‌ي آسودگي بر خود دريدچون سلامان آن نصيحت‌ها شنيد
سوي نابود خودش آهنگ شدخاطرش از زندگاني تنگ شد
مردگي از زندگي خوشتر بودچون حيات مرد، ني درخور بود
در فضاي جان‌فشاني پا نهادروي با ابسال در صحرا نهاد
جمله را يک جا فراهم آوريدپشته پشته هيزم از هر جا بريد
آتشي در پشته‌ي کوه او فکندجمع شد ز آن پشته‌ها کوهي بلند
دست هم بگرفته در آتش شدندهر دو از ديدار آتش خوش شدند
همتش بر کشتن ابسال بودشه نهاني واقف آن حال بود
سوخت او را و سلامان را گذاشتبر مراد خويشتن همت گماشت
زر خوش خالص بماند و سوخت غشبود آن غش بر زر و اين زر خوش
گر شکستي اوفتد بر غش فتدچون زر مغشوش در آتش فتد
نيست اين از همت مردان غريبکار مردان دارد از مردان نصيب
هر که بي‌همت بود، منکر بودپيش صاحب همت، اين ظاهر بود