روز بهان فارس ميدان عشق
شاعر : جامي
فارسيان را شه ايوان عشق | | روز بهان فارس ميدان عشق | از پس آن پردهنوائي شنيد | | پيش در پردهسرائي رسيد | گفت به خورشيد لقا دختري | | کز سر مهر و شفقت مادري | پاي منه هردم از ايوان برون! | | کاي به جمال از همه خوبان فزون! | کم شود اندوه خريدار تو | | ترسم از افزوني ديدار تو | گر به مثل جان بود، ارزان بود | | نرخ متاعي که فراوان بود | سر محبت ز دلش جوش کرد | | شيخ چو آن زمزمه راگوش کرد | از دلت اين بيخ هوس کندهگير! | | بانگ برآورد که: اي گنده پير! | گرچه برد پردهي جهان در جهان | | حسن نه آنست که ماند نهان | زخم هوس خوردهي منظوري است | | حسن که در پرده مستوري است | جا نشود منظر منظورياش | | تا ندرد چادر مستورياش | بهر دلي دان که تماشا کند | | جلوه که هر لحظه تقاضا کند | کوکبهي حسن هويدا شود | | تا ز غم عشق چو شيدا شود | در صف عشاق نشينندهاي، | | جامي! اگر زندهي بينندهاي | زنده به زير علم عشق مير! | | سرمه ز خاک قدم عشق گير! | |
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}