اي به زبان نکته گذار آمده!

شاعر : جامي

وي به سخن نادره‌کار آمدهاي به زبان نکته گذار آمده!
گشته از آن نقطه زبان‌ات زياننقطه‌ي نطق است تو را بر زبان
بر خط حکم تو نهد سر ملکگر کني آن نقطه ازين حرف حک
افکند آوازه‌ي نيکوفريهر که درين گنبد نيلوفري
خامشي‌اش تيغ جهالت‌کشي ستنيکوئي فر وي از خامشي‌ست
ولوله‌ي طبل، ز بي‌مغزي استگفتن بسيار نه از نغزي است
لعل و زرش بين گره اندر ميانغنچه که نبود به دهانش زبان
کيسه‌تهي مانده ز لعل و زرستسوسن رعنا که زبان‌آور است
قفل نه کلبه‌ي احزان اوستمنطق طوطي خطر جان اوست
جلوه‌گر آمد به تماشاي باغزاغ که از گفتن‌اش آمد فراغ
حوصله‌ي تنگ و حديث فراخخست طبع است درين کهنه کاخ
چرخه‌ي حلاج و هزاران خروشچرخ بدين گردش و دايم خموش
پيش صف آمد لب تو پرده کشرسته‌ي دندانت صفي بست خوش
چند شوي پرده‌در و صف‌شکنکرده زبان تيغ پي يک سخن
موجب صد گونه پراکندگي‌ستگرچه سخن خاصيت زندگي‌ست
ورد مکن قول پراگنده را!زندگي افزاي، دل زنده را!
قابل هر نقش خوش و ناخوش استهر نفسي از تو هيولي‌وش است
منقبت فضل و کمالش دهي،گر ز کرم نقش جمالش دهي،
فاتحه‌ي نامه‌ي احسان شودبر ورق عمر تو عنوان شود
در درکات شر و شورش کشي،ور ز سفه داغ قصورش کشي،
ميل‌زن چشم يقين گرددتخامه کش صفحه‌ي دين گرددت
ورنه زبان درکش و خاموش باش!لب چو گشائي، گرو هوش باش!
پايه‌ي اقبال تو گردد بلنددل چو شود ز آگهي‌ات بهره‌مند
تا که از آن پايه نيفتي به زيربر سخن بيهده کم شو دلير!