شحنهاي گفت که عياري را
شاعر : جامي
مانده در حبس گرفتاري را، | | شحنهاي گفت که عياري را | بر سر جمع، سياست کردند | | بند بر پاي، برون آوردند | ليک بر نمد از او شعلهي آه | | شد ز بس چوب، چو انگشت سياه | پيش ياران ز دهان کرد برون، | | رخت از آن ورطه چو آورد برون | بلکه ماهي شده چند استاره | | درم سيم، به چندين پاره | بدر کامل شده چون پروين چيست؟ | | محرمي کرد سالش کاين چيست؟ | زير دندان من اين درهم سيم | | گفت جا داشت در آن محفل بيم | که بدو چشم دلم ناظر بود | | در صف جمع مهي حاضر بود | شرمم آمد ز جزع ناکي خويش | | پيش وي با همه بيباکي خويش | بس که در صبر فشردم دندان، | | اندر آن واقعه خندان خندان | سکهي درهم صبرم نو شد | | زير دندان درمم جوجو شد | عاقبت همچو شکر شيرين است | | صبر اگر چند که زهر آيين است | کخر کار شود چشمهي نوش | | مکن از تلخي آن زهر خروش | |
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}