اي گرو کرده زبان را به دروغ!

شاعر : جامي

برده بهتان ز کلام تو فروغ!اي گرو کرده زبان را به دروغ!
که زبانت دگر و دل دگرستاين نه شايسته‌ي هر ديده‌ورست،
دل قيري، رخ کافوري چند؟از ره صدق و صفا دوري چند؟
ظاهر و باطن خود يک‌سان کن!روي در قاعده‌ي احسان کن!
وز دورويان جهان، يک سو باش!يک‌دل و يک جهت و يک‌رو باش!
«راستي، رستي! نيکو مثلي‌ستاز کجي خيزد هر جا خللي‌ست
راست گو، راست شنو، راست نشين!راست جو، راست نگر، راست گزين!
ور رود کج، ز هدف بر طرف استتير اگر راست رود بر هدف است
در حساب از همه برتر باشي!راست رو! راست، که سرور باشي!
پايه‌افراز فرودستي توستصدق، اکسير مس هستي توست
به «کسي» گر رسي از صدق رسياثر کذب بود «هيچکسي»
نور او يک دو نفس باشد و بسصبح کاذب زند از کذب نفس
علم نورش از آن است بلندصبح صادق چون بود صدق‌پسند
بر همه خلق بلندي‌ت دهددل اگر صدق‌پسندي‌ت دهد
گوهر لجه‌ي تحقيق شويصدق پيش آر که صديق شوي
دعوي او همه انصاف شودآنست صديق که دل‌صاف شود
دلش از غش به صفا آرامدوعده‌ي او به وفا انجامد
وز برون خار خيانت بکنددر درون تخم امانت فکند
سرزند شاخ وفاق از دل اوبرفتد بيخ نفاق از گل او