آن عرابي به شتر قانع و شير

شاعر : جامي

در يکي باديه شد مرحله‌گيرآن عرابي به شتر قانع و شير
شب در آن مرحله کردند نزولناگهان جمعي از ارباب قبول
شتري برد به قربانيشانخاست مردانه به مهمانيشان
بهر ايشان شتري ديگر بردروز ديگر ره پيشينه سپرد
چيزي از داده‌ي دوشين امروز»عذر گفتند که: «باقي‌ست هنوز،
ديگ جود آيدم امروز به جوش»گفت: «حاشا که ز پس مانده‌ي دوش
کرد محکم، شتري ديگر کشتروز ديگر به کرم‌ورزي، پشت
بهر کاري ز ميان غايب شدبعد از آن بر شتري راکب شد
عزم رحلت ز ديارش کردند،قوم چون خوان نوالش خوردند
بدره‌اي زر به عيالش دادنددست احسان و کرم بگشادند
ميهمانان کرم ورزيده،دور ناگشته هنوز از ديده
ديد آن بدره در آن منزلگاهآمد آن طرفه عرابي از راه
صورت حال بدو بنمودندگفت: که اين چيست؟ زبان بگشودند
وز پي قوم برآورد خروشخاست بدره به کف و نيزه به دوش
وي ليمان خساست‌پيشه!کاي سفيهان خطاانديشه!
نه چو بيع از پي دينار و درمبود مهماني‌ام از بهر کرم
پس رواحل به ره خود رانيد!داده‌ي خويش ز من بستانيد!
در تن از نيزه کنم روزنتانورنه تا جان برود از تنتان
و آن عرابي ز قفاشان برگشتداده‌ي خويش گرفتند و گذشت