اي ز گلزار سخن يافته بوي!

شاعر : جامي

وز تماشاي چمن تافته روي!اي ز گلزار سخن يافته بوي!
نکته‌خوان گشته ز اوراق سمنبلبل دل شده مشتاق چمن
نسخه‌ي صحت رنج است و المهر ورق کز سخن آنجاست رقم
الم تفرقه را صحت ده!ديده بر دفتر جمعيت نه!
انه خير جليس و انيسباش با دفتر اشعار جليس!
فاتح غنچه‌ي گل‌هاي فتوحدفتر شعر بود روضه‌ي روح
گل ديگر شکفد، گر دانيهر ورق را که ز وي گرداني
نکهت‌اش عطر دماغ تو شودخواهي آن رونق باغ تو شود
همت از صدق طلب، عالي کن!خاطر از شوب غرض، خالي کن!
بر خرد راه تامل بگشاي!از درون زنگ تعصب بزداي!
همچو پرگار به جادار قدم!مگذر قطره‌زنان همچو قلم!
گرد هر نقطه و هر نکته برآي!زن به گردآوري معني راي!
صدف او ز گهر بيشترستبحر هر چند که کان گهرست
در عبارت چو فتد نقصانياصل، معني‌ست، منه! تا داني!
ورنه بيهوده چو حاسد مخروش!عيب اگر هست، کرم ورز (و) بپوش!
زين قبل هر چه کني معذوريچون تو از نظم معاني دوري
بهر موزوني و ناموزونيهرگز از دل نچکاندي خوني
خاطرت قافيه‌سان تنگ نشدمرغ تو قافيه آهنگ نشد
ديده از خواب نبستي يک شبپس زانو ننشستي يک شب
سر فکرت نکشيدي در جيبتا کشي گوهري از مخزن غيب،
نشدي ز آتش دل حلقه چو مويتا دهد معني باريکت روي،
ور دو صد طعنه‌زني هم نزنيمبه که از کجروي‌ات دم نزنيم