سر فتنهي نيکوان آفاق
شاعر : جامي
چون ابروي خود به نيکويي طاق | | سر فتنهي نيکوان آفاق | آن چون قيساش هزار مجنون | | يعني ليلي نگار موزون | عشقش به در از حد و قياس است، | | چون ديد که قيس حقشناس است | محتاج گواهي محک نيست، | | در نقد وفاش هيچ شک نيست | جاني پر از آرزويش آمد، | | چون روز دگر به سويش آمد | گفتاش پي استواري عهد: | | خواهان رضاي او به صد جهد | گردشده چرخهاي افلاک | | «سوگند به ذات ايزد پاک | بر عالم راز پرتو افکن | | سوگند به ديدههاي روشن | افتاده ز يار خويشتن دور | | سوگند به هر غريب مهجور | ببريدن من محال باشد | | کز مهر تو تا مجال باشد | پيوند به ديگري نگيرم | | صد بار گر از غمت بميرم | پرواي کسام مباد بيتو! | | کس همنفسام مباد بيتو! | عهد همه را شکستم امروز» | | زين عهد که با تو بستم امروز | در مهد وفا به عهد بنشست | | ليلي چو کمر به عهد دربست | روي از همه کس به يار خود کرد | | ترک همه کار و بار خود کرد | وين عهد وفا به عهد او ديد، | | در وصل چو قيس جهد او ديد | و آن وسوسه عاقبت جنون شد | | وسواس محبتش فزون شد | «مجنون» لقبش نهاد گردون | | آمد به جنون ز پرده بيرون | «مجنون! مجنون!» نداش کردند | | در هر محفل که جاش کردند | |
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}