دلا ديده‌ي دوربين برگشاي!

شاعر : جامي

درين دير ديرينه‌ي ديرپايدلا ديده‌ي دوربين برگشاي!
به خورشيد و مه، عالم افروزي‌اش!ببين غور دور شباروزي‌اش!
دو پيمانه‌ي عمر پيمايي‌اندشب و روز او چون دو يغمايي‌اند
پي کيسه ببريدنت تيزدستدو طرار هشيار و، تو خفته مست
فريدون کجا رفت و قارون چه کرد!به عبرت نظر کن که گردون چه کرد!
کنون خاک ريزند به سر چو گنجپي گنج بردند بسيار رنج
ز حرص و طمع خاکساري مکش!پي عزت نفس، خواري مکش!
طلب کن، وليکن به هنجار کن!طلب را نمي‌گويم انکار کن،
گرفتار هر ناکس و کس مباش!به مردار جويي چو کرکس مباش!