سخن ز آسمان‌ها فرود آمده‌ست

شاعر : جامي

بر اقليم جان‌ها فرود آمده‌ستسخن ز آسمان‌ها فرود آمده‌ست
بود گردش نه سپهر از سخنبود تابش ماه و مهر از سخن
به تخصيص وقتي که موزون بودسخن مايه‌ي سحر و افسو بود
سرودم به وصف غزالان غزلزدم عمري از بي‌مثالان مثل
ز آوازه پر کردم آفاق رانمودم ره راست عشاق را
برآمد به نظم معمام نامبه قصد قصايد شدم تيزگام
به قول رباعي شدم چاره‌جويز بي‌چارگي‌ها درين چارسوي
دهم مثنوي را لباس نويکنون کرده‌ام پشت همت قوي
که مانده‌ست از آن رفتگان يادگار،کهن مثنوي‌هاي پيران کار
در اشعار نو لذت ديگرستاگرچه روان‌بخش و جان‌پرورست
خط سبز خواهد نه موي سفيددل نونيازان کوي اميد
به جمع قوافي و فکر رديفدريغا که بگذشت عمر شريف
از آن چون رديف‌ام فتد کار پسکند قافيه تنگ بر من نفس
که نبود سيه‌رويي نامه‌امنيايد برون حرفي از خامه‌ام