چنين گفت دانشور روم و روس

شاعر : جامي

که چون رخت بست از جهان فيلقوسچنين گفت دانشور روم و روس
صلايي به بالغ‌دلان در فکندسکند برآمد به تخت بلند
که هستيم با يکدگر خواجه‌تاشکه: «اي واقفان از معاد و معاش!
به هر نيک و بد نيکخواه شماسفر کرد ازين ملک، شاه شما
که باشد به فرمان او داروگيرنباشد شما را ز شاهي گزير
که باشد مرا وايه‌ي سروريندارم ز کس پايه‌ي برتري،
کرم‌پروري معدلت گستري!»بجوييد از بهر خود مهتري!
ز جان خموشان برآمد خروشسکندر چو شد زين حکايت خموش
ز شاهان مه و مهتر ما تويي!»که: «شاها! سر و سرور ما تويي!
به سر تاج، بر تخت شاهي نشستوز آن پس به بيعت گشادند دست
که:«نقد حيات از شما کم مباد!زبان را به تحسين مردم گشاد
کز آن گونه کز شاهي‌ام ساخت کار،اميدم چنانست از کردگار
نيفتد بجز عدل هيچ‌ام پسند!»ز الهام عدلم کند بهره‌مند