فلاطون که فر الهي‌ش بود

شاعر : جامي

ز دانش به دل گنج شاهي‌ش بود،فلاطون که فر الهي‌ش بود
زبان را به تمهيد شکر و سپاسگشاد از دل و جان يزدان‌شناس
پسين ميوه‌ي باغ هفت و چهار!که: «اي اولين تخم اين کشتزار!
به چشم کياست ببين کرد خويش!به پاي فراست بر آگرد خويش!
ببين نعمت و ناسپاسي مکن!به کوي وفا سست اساسي مکن!
فراموش از انعام نعمت‌رسانبه نعمت رسيدي، مکن چون خسان
برد بهره هم خاص و هم عام ازوز بس مي‌رسد فيض انعام ازو
پي آنچه نبود به آن‌ات نيازمکن اينهمه فکر دور و دراز!
مکن با حريصان گيتي نزاع!متاعي است دنيا، پي اين متاع
بتان را به آن بت‌پرستان گذار!جهاني شده زين بتان خاکسار
دل از ياد پيشينيان شاد کن!به عبرت ز پيشينيان ياد کن!
که گيرد ازو طبع تو خوي زشتمکن همنشيني به هر بدسرشت!
از او سايه‌ي دوستي وامگير!چو دشمن به دست تو گردد اسير،
صد آزاد را از کرم بنده کردشه آن دان! که رسم کرم زنده کرد
چو دانستي، آنگاه در کار کوش!دلت را به دانشوري دار هوش!
ز هر آشنا روشنايي مجوي!به هر کس ره آشنايي مپوي!
چو پرسد، تامل کن، آنگه بگوي!مگو، تا نپرسد ز تو نکته‌جوي!
به روي قبولش نهد دست رد!مگو راستي هم که صاحب خرد
که بايد به صد حجت‌اش راست کرد؟»چرا راستي گويد آن راست مرد