آن زمان کو زلف را سر مي‌برد

شاعر : خاقاني

از صبا پيوند عنبر مي‌بردآن زمان کو زلف را سر مي‌برد
هر زمان زنجير ديگر مي‌برددر غم زنجير مشکينش فلک
دست را حالي به خنجر مي‌برددر جمال روي او نظارگي
نيش آن مژگان کافر مي‌بردپس عجب ني گر رگ ايمان ما
گردنان را سر به شکر مي‌برداين عجب‌تر، کان لب نوشين به لطف
زين بهانه آبش از سر مي‌بردگفت خاقاني نه مرد درد ماست