آن را که غم‌گسار تو باشي چه غم خورد

شاعر : خاقاني

و آن را که جان توئي چه دريغ عدم خوردآن را که غم‌گسار تو باشي چه غم خورد
از دست غم ستاند و بر ياد غم خوردشادي به روي آنکه به روي تو جام مي
چون کوس هرچه زخم بود بر شکم خوردبر درگه تو ناله کسي را رسد که او
از دست روزگار دوال ستم خوردهرکس که پاي داشت به عشق تو هر زمان
گر مرد اوست بر سر ابدال هم خوردعشق تو بر سر مه عشاق آب خورد
خون هزار کس خورد آنگه که کم خوردزلف تو کافري است که هر دم به تازگي
او آن حريف نيست کز اين گونه دم خوردعالم تو را و گوئي خاقاني آن ماست