اي در حرمت نشان کعبه

شاعر : خاقاني

درگاه تو را نشان کعبهاي در حرمت نشان کعبه
بهتر ز مجاوران کعبهاي کمتر خادمان بزمت
العبد بر آستان کعبهکعبه است درت، نوشته خورشيد
چون مرغان در امان کعبهشاهان همه در پناه قدرت
کرده ز حق امتحان کعبهگردون به مثال بارگاهت
تا کرد بنا بسان کعبهحق کرده خليل را اشارت
چون صيد به دودمان کعبهملت به جوار تو بياسود
از بهر خواص جان کعبهجاي قسم و مقام سجده است
صحن حرمت نشان کعبهخاک قدمت به عرض مصحف
کاي کعبه‌ي جان و جان کعبهکعبه به درت پيام داده است
جاني ستد از زبان کعبهجبريل که اين پيام بشنود
بر صدر تو جان فشان کعبهبر کعبه کنند جان فشان خلق
ابري شده سايبان کعبهدست تو محيط بر ممالک
پيلان ز نگاهبان کعبهشيطان ز درت رميده آنسانک
چون من لب ناودان کعبهاي تشنه‌ي ابر رحمت تو
از سايه‌ي پاسبان کعبهظلم از در تو رميده چون ديو
پاي سگ و نردبان کعبهظلم و حرم تو، حاش لله
کرده است بر آستان کعبهرضوان صفت در سرايت
چون حاج ز ناودان کعبهجويد به تبرک آب دستت
چون ناف زمين ميان کعبهدهليز سرات ناف فردوس
داري صفت نهان کعبهچندان که مجاور حجابي
دارد حرم عيان کعبهشروان به تو مکه گشت و بزمت
عنقا شده مور خوان کعبهاي کعبه بساط آسمان خوان
چون ابرهه بر زيان کعبهگر خصم به کين تو کشد دست
چون پيل زيان رسان کعبهز اقبال تو سنگ سار گردد
چون جنت در عنان کعبهاي دولت در رکاب بختت
سوي در کامران کعبههر پنج نماز چون کني روي
بارند ز آسمان کعبهبر فرق تو اختران رحمت
من بنده‌ي رايگان کعبهاي کعبه‌ي ملک عصمة الدين
من بلبل مدح خوان کعبهاي بانوني شرق و کعبه‌ي جود
وصف تو بدي بيان کعبهگر کعبه چو من شدي زبان‌ور
چون حاجي ميهمان کعبهموقوف اشارت تو ماندم
خال سيه و لبان کعبهتا از حجر است و آستانه
هم حرمت و هم توان کعبهدر دولت جاودانت بي‌نام
زان حله که هست ز آن کعبهپرده‌ي در بارگاه بادت
چون ملت در ضمان کعبهدولت شده رد ضمان عمرت