چو در نظر نبود روي دوستان ما را

شاعر : خواجوي کرماني

به هيچ رو نبود ميل بوستان ما راچو در نظر نبود روي دوستان ما را
به آستين نکند دور از آستان ما رارقيب گومفشان آستين که تا در مرگ
اگر چنانکه کند امتحان به جان ما رابه جان دوست که هم در نفس بر افشانيم
که دور کرد بدستان ز دوستان ما راچه مهره باخت ندانم سپهر دشمن خوي
ولي نبود فراق تودر گمان ما رابه بيوفائي دور زمان يقين بوديم
چه غم ز مدت هجران بيکران ما راچو شد مواصلت و قرب معنوي حاصل
بود تعلق دل با تو همچنان ما راگهي که تيغ اجل بگسلد علاقه‌ي روح
روا بود به جدائي ز در مران ما رااگر چنان که ز ما سيل خون بخواهي راند
گمان مبر که بود حاجت زبان ما راوگر حکايت دل با تو شرح بايد داد
که نيست با کمرت هيچ در ميان ما راشديم همچو ميانت نحيف و نتوان گفت
ز نوش ناب لبالب شود دهان ما راگهي کز آن لب شيرين سخن کند خواجو