مگذار مطرب را دمي کز چنگ بنهد چنگ را

شاعر : خواجوي کرماني

در آبگون ساغر فکن آن آب آتش رنگ رامگذار مطرب را دمي کز چنگ بنهد چنگ را
درکش مي و خاموش کن فرهنگ بي‌فرهنگ راجام صبوحي نوش کن قول مغني گوش کن
الا ببزم عاشقان خوبان شوق شنگ راعامان کالانعام را در کنج خلوت ره مده
باشد که بزدايد دلم ز آئينه جان زنگ راساقي مي چون زنگ ده کائينه‌ي جان منست
کز زهد ودلق نيلگون رنگي نديدم رنگ راپر کن قدح تا رنگ زرق از خود فرو شويم به مي
مطرف گر اين ره ميزند گو پست گير آهنگ راآهنگ آن دارد دلم کز پرده بيرون اوفتد
گفتار شيرين بي سخن در حالت آرد سنگ رافرهاد شورانگيز اگر در پاي سنگي جان بداد
سر پنجه‌ي شير ژيان طاقت نباشد رنگ راآهوي چشمت با من ار در عين روبه بازي است
گر نيک‌نامي بايدت در باز نام و ننگ راخواجو چو نام عاشقان ننگست پيش اهل دل
باري بهر نوعي چرا ضايع کني ايام راخواجو چو اين ايام را ديگر نخواهي يافتن
ور جان رسانيدي بلب از دل طلب کن کام راگر کامراني بايدت کام از لب ساغر طلب