من مستم و دل خراب جان تشنه و ساغر آب

شاعر : خواجوي کرماني

برخيز و بده شراب بنشين و بزن ربابمن مستم و دل خراب جان تشنه و ساغر آب
در سنبله‌ات قمر در عقربت آفتاباي سام تو بر سحر وي شور تو در شکر
يا ترک خطا بده يا روي ز ما متاببرمشک مزن گره برآب مکش ز ره
بگشاي ز مه کمند بردار ز رخ نقابدر بر رخ ما مبند بر گريه‌ي ما مخند
من آه زنم تو راه من ناله کنم تو خوابمن بنده‌ام و تو شاه من ابر سيه توماه
درجام عقيق ريز آن باده‌ي لعل ناباي فتنه‌ي صبح خيز آمد گه صبح خيز
چون دور بقا گذشت بگذر ز ره عتابآمد گه طوف و گشت بخرام بسوي دشت
تقوي و ورع خطاست مستي وطرب صوابعطار چمن صباست پيراهن گل قباست
فرصت شمر اين نفس با همنفسان شرابدردي کش ازين سپس ونديشه مکن ز کس
از ديده شراب خواه وز گوشه‌ي دل کبابخواجو مي ناب خواه چون تشنه‌ئي آب خواه