آه کز آهم مه و پروين بسوخت

شاعر : خواجوي کرماني

اختر بخت من مسکين بسوختآه کز آهم مه و پروين بسوخت
برفلک بهرام را زوبين بسوختآتش مهرم چو در دل شعله زد
پشه را بين کز غم شاهين بسوختسوختم در آتش هجران او
در هواي شکر شيرين بسوختاي بسا خسرو که او فرهادوار
هر شبم تا روز بر بالين بسوختشمع را بنگر که با سيلاب اشک
بس کن آخر کاين دل خونين بسوختچند سوزي ايکه ميسازي کباب
گر دلت چون آذر برزين بسوختکام جان از قبله‌ي زردشت خواه
لاله را دل بر گل و نسرين بسوختچون تو در بستان برافکندي نقاب
در فراق روي کس چندين بسوختهمچو خواجو کس نمي‌بينم که او